داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

نفس ماهی سرخ نمی آید بالا

 

توی این حوض پر از لای و لجن

نفس ماهی سرخ

نمی آید بالا

تک درخت پیر  در کنج حیاط

که  هنوز یاد آن دورۀ خوش

 توی ذهنش باقی است

کمرش  خم شده از غصۀ ما

ایستاده است تلمبۀ دستی

همچنان توی حیاط

رنگ و رو رفته و بیکار اما

چاه هم آب ندارد، خشک است

بوی گند لجن حوض

در آن خانۀ زیبای قدیمی

که کنون ویران است

همه جا پر شده است

آب حوضی تو کجایی ؟

دوستان تو کجایند کجا ؟

نان خشکی !!!!

نکند زیر سرش چیزی هست

که شما از جلوی پنجرۀ چشم خدا

 گم شده اید

آخرین بار که نان خشکی را

توی بن بست اقاقی دیدم

عوض سنگ نمک

داشت به همسایۀ ما

گرد سفیدی می داد

ای وای......

سپیده لواسانی

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد