زندگی پنجره ایست از اطاقی تاریک
رو به یک باغچۀ رویایی
و خیالی که از این باغچه در سر داری
که چه رنگی و چه عطری لابد .
و چو یک چلچلۀ عاشق و مست
طِّرف آن باغچۀ پرواز کنی
بهت تو دیدنی و بغض تو آنجا شکند
چه سرابی چه فریبی همه عمر
که پی کاغذ رنگین بودی
و همان وهم و خیال، در اتاقی تاریک
و همان عشق مجازی قشنگ
معنی زندگیت بوده و هست
خبری نیست چو بیرون ز اطاق
زندگی ، پشت همان پنجره سرکردن نیست؟