داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

طیبات

وقتی زنگ زد و گفت حسین هستم برای  تبریک عید

 فطرخدمت رسیده ام . امدم دم در و در قبال ان همه

 آزاری که منو داده بود جلو چشم کسبه وعابرانی که

تو اون ساعت توی بازارچه کم نبودند و شاید بیشتر

اونها هم می شناختندش، نزدیک نیم ساعت فحش

 بارونش کردم طوری که از این محل با خجالت و آبرو

ریزی فرار کنه .

در تمام این مدت ساکت و خونسرد منو نگاه می کرد.

منم فکر می کردم فحشام  که تموم بشه ، چه قشقرقی به

پا می کنه که اینم البته در جهت تکمیل سناریوی من بود.

ولی سر آخر دیدم جلو جمعیتی که جمع شده بودن ، بلند بلند

ولی شمرده شمرده گفت : خانم محترم ، من به لحاظ نسبت

خانوادگی که با هم داریم برای عرض تبریک عید سعید فطر

 خدمت رسیده ام .حالا که شما من رو قابل ندونستید و

خواستید جلو اهل محل مچل کنید ، از خدا میخوام به حق این

روز عزیز از سر تقصیرات همگی ما  بگذره .به اینجا که رسید

مردم همه بی اختیار گفتن آمین . بعد ادامه داد: به احترام جدۀ

بزرگوار شما حضرت صدیقۀ فاطمه جواب شما رو با این دو بیت

 زیبا از سعدی میدم:

دیدار تو حل مشکلات ا ست    صبر از تو خلاف ممکنات است

زهر از قبل تو نوشدارو              فحش ازدهن تو طیبات است

خدا نگهدار.

من که با عکس العمل غیر منتظره حسین و نگاه های شماتت بار

مردم ، روبرو شده بودم ، چادرم رو دورم جمع کردم و رفتم تو و

آهسته در رو بستم . یک ساعت بعد به این نتیجه رسیدم با این

خبطی که کردم ، دیگه نمی تونم تو این محل زندگی کنم .

البته تو این فاصله حسین تلفن زده بود و پیشنهاد داده یود

که مجددا ازدواج کنیم و از این محل اسباب کشی کنیم .

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد