داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

طوبی

همین جمعه پیش بود که رفتم آسایشگاه سالمندان دیدن خاله طوبی.

 خیلی تکیده شده و انگار نورزندگی از چشماش رفته بود و بوی 

مرگ می داد. گویی صبرش از یک عمر ناکامی و تنهایی به سر

آمده بود  و موقع خداحافطی چند بار تاکید کرد که فرشته جان دعا

 کن خدا من رو از این عذاب زندگی هرچه زودتر خلاص کنه .

طوبی خاله واقعی من نبود ولی چون دوست صمیمی مادرم بود من

 از بچگی اورا خاله صدا می کردم .در میات سالی توی مسجد با 

مادر اشنا شده  و داستانزندگی خودش رو تعریف کرده بود :

با یک علاقه و عشق واقعی، در سن نسبتا پایین با پسر عمویش

 ازدواج کرده بود .ولی به خاطر یک بگو مگوی بچگانه و عصبانیت

 آنی تصمیم به طلاق می گیرند و میرن پیش آقای مسجد که صیغه 

طلاق رو جاری کنه . اقا هم  که در سنین پیری گلوش پیش طوبی گیر

 می کنه از نا اگاهی انها استفاده می کنه و طوبی رو در همون جلسه 

سه طلاقه می کنه . ولی قضیه رو  درست حالیشون نمی کنه .

چند روز بعد که دو طرف پشیمون می شن و میرن پیش آقا که دوباره

 ازدواج کنن آقا مانع شرعی و قضیه محلل رو مطرح می کنه . طوبی

 و پسر عموش هرچی توی محل و بین فامیلا دنبال یه آدم مطمئن برای

 این کار می گردن پیدا نمی کنن . به ناچار بر می گردن پیش آقا که

 به نظر میومد آفتابش لب بومه و دیگه نباید به یه زن جوون و خوشگل

 نظر داشته  باشه و از خواهش می کنن محلل بشه . اقا هم با اکراه قبول

 می کنه ومیگه طوبی سه شب برای رعایت ظاهر بیاد خونه ما تا بعد .

 ولی همون سه شب ، سی و سه سال طول می کشه . پسر عمو بعد از 

یکی دوسال میره زن می گیره و صاحب چند تا بچه می شه .طوبی هم

 هووی زن قدیمی حاج آقا می مونه و از شانس بدش بچه دارهم نمی شه 

 و به  یه عمر کلفتی و یه لقمه نون بخور ونمیر تن می ده . حاج آقا هم 

که فوت می کنه ، بچه هاش طوبی رو سر پیری با پرداخت مبلغ مختصری 

از خونه بیرونش می کنن .

روز یکشنبه از اسایشگاه زنگ زدن و خبر فوت طوبی رو دادن . دوشنبه

 هم با حضور یکی دونفر بردیمش بهشت سکینه کرج و توی قبری نزدیک

مزار مادرم دفنش کردیم و خلاص .

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:44 ب.ظ http://nasimkoohsarph7.blogsky.com

سلام...

خدابیامرزه ایشون رو...دلم گرفت...

شاد و پیروز باشید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد