داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

آزادی

نوشته بود : جوونیم داره تموم میشه و من

هیچی ازش نفهمیدم .من دنبال ازادیم و برای

بدست اوردنش تا اونطرف دنیا می رم . برای

همین هم از این جهنم رفتم . زنده باد سکس

و سیگار برگ و تکیلا .  مامان راستی ببخش که

دلارهایی رو که قایم کرده بودی برداشتم .

خدا حافظ . بی امید دیدار .

یادداشتش رو مچاله کردم و زیر لب گفتم پسره

 دیوونه. چه دریافت احمقانه ای از ازادی.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد