گفتم : برای گرفتن یک شاه ماهی باید خیلی صبور باشی
گفت: از کی تا حالا فیلسوف شدی؟
گفتم : فلسفه نیست، واقعیت زندگی است
گفت : از کی تا حالا شاه ماهی شدی؟
گفتم: بودم و هستم ، شما چشم حقیقت بین نداشتی و نداری
گفت: توی دریا شاه ماهی زیاد است
گفتم: ولی ما هنوز به دریا نرسیده ایم
گفت : عجله کن برسی، چون خشکسالیه و ممکنه رودخانه خشک بشه
گفتم : نگران نباش ، در آن صورت می شوم یک پرندۀ بسیار زیبا
و می روم روی بلندترین درخت باغ می نشینم
گفت: کجای کاری؟ همۀ درختان باغ خشکیده
گفتم : می شوم یک یاقوت سرخ بسیار قشنگ که هزاران مشتری داشته باشد
گفت:پس در هر حراجی، بالاترین قیمت را می دهم و تو را تصاحب می کنم
گفتم : نه اول کسی که مرا بیابد تنها از آن او هستم
گفت : و اگر خواست تو را بفروشد؟
گفتم: پاره ای آتش می شوم و خانمانش را میسوزانم
گفت : این حرف ها برای هیچکدام ما عشق نمی شود
گفتم: پس چه کنیم؟
گفت: این انگشتر یاقوت نشان گرانبها را از من قبول کن و....
گفتم : دیدی گفتم برای صید شاه ماهی باید صبور باشی
گفت: بهتر بود می گفتی صید شاه ماهی هزینۀ سنگینی دارد
گفتم: هر جور می خواهی فکر کن