ماریا و نامزدش از مبارزان پر تلاش بر علیه رژیم دیکتاتوری
ژنرال بودند . با این تفاوت که ماریا علنا در تظاهرات خیابانی
شرکت می کرد و خوزه مشی مبارزه مخفی را در پیش گرفته
بود . پس از مدتی همین اختلاف سلیقه موجب بر هم خوردن
نامزدی آنها شد . و هر کدام راه خود را رفتند . تا اینکه ماریا
در یک راه پیمایی دستگیر شد و پس از شکنجۀ بسیار و سکوت و
مقاومت قهرمانانه ای که نشان داد به چند ماه زندان محکوم
شد و سپس آزاد شد. ولی اسمش همه جا به عنوان یک
مبارز شجاع در راه آزادی پیچیده بود . دستگاه های اطلاعاتی
ارتش رژیم با توجه به لو رفتن فعالیت های خوزه ، برای
انداختن ترس در دل بقیه مبارزان، نقشۀ پیچیده و جدیدی
طرح کردند ، که هر دو را هم از سر راه بردارند .
ماریا را ربودند و به طرز فجیعی به قتل رساندند و نیمه شب
مخفیانه در حیاط بزرگ منزل پدری خوزه دفن کردند . پیگیری
خانوادۀ ماریا که به دنبال دختر گمشدۀ خود بودند منجر
به دخالت پلیس شد که ظاهرا از همه چیز بی خبر بود .
سوء ظن پلیس به زودی متوجه خوزه شد و جنازه ماریا
را که پیدا کردند دیگر همه چیز روشن می نمود . خوزه
به زودی به جرم قتل ماریا به دار کشیده شد . سکوتی
هر چند کوتاه مدت که پس از این ماجراها حاکم شد
بسیار معنی دار بود ، ولی معلوم بود این آرامش
موقتی است .