اسمش معصومه بود که ما صداش می ردیم
مَسی جون. دوست سال های دور مادرم بود .
بزرگتر که شدم فهمیدم از خانواده قاجار بوده
با لقب تاج الملوک و اوائل سلطنت رضاشاه
پس از در گذشت شوهر جوانش و با داشتن
یک پسر کوچک به اصرار پدرش به عقد پسر
عموی عیاش و تریاکی و الکلیش در آمده .
از وقتی یادم می اومد تکیه کلام مَسی جون
"درد بی درمون" بود که اشاره به شازده
محمد حسن میرزا شوهرش بود . سیمای
مَسی جون در پیری همچنان جذاب بود ولی
غمی در چشمان و خطوط صورتش موج میزد
که انگار با مجسمۀ مصیبت زدگی و بیچارگی
غیر قابل جبران روبرو شده ای .مَسی باور
داشت که محمدحسن میرزا برای بدست
آوردن ما ترکش، تنها پسر او را در عنفوان
جوانی سر به نیست کرده است . این
اواخر ،شازده که تتمۀ میراث پدری تاج
الملوک را از چنگش در آورده بود او را سه
طلاقه کرد و از خانه بیرون انداخت . مادرم
هم ، اطاق آن طرف حیاطمان را روبراه کرد و
مَسی جان اومد پیش ما . ولی پیرزن انگار
طاقتش طاق شده به آخر خط رسیده بود
چون در یک شب سرد و سیاه زمستان
همون سال از "درد بی درمون " آسوده
شد .به قول خاقانی :
"تا خود چه رود خذلان بر کاخ ستمکاران"
البته همینطور هم پیش آمد و پس از مدت
کوتاهی، بدن متعفن شازده رو که مبتلا به
یک بیماری مقاربتی وحشتناک شده بود
از گوشۀ یک آسایشگاه به گورستان
منتقل و بی نام ونشان دفن کردند
و چون ورثه ای نداشت اموالش به
اشارۀ حکومت وقت مصادره شد .