شاید اگر جایی کتاب آرزوهای ما بسته شود ،
دیگر دلیلی برای زنده
ماندن نماند...
بگمانم
با هر آرزوییی که خلق می کنیم
در واقع رشد می کنیم و قد می کشیم،
هر
اندازه که بتوانیم باید بروییم و ببالیم ...
حدی و مرزی برای آن نیست.
وقتی
راه رفتن را یاد گرفتیم ، دویدن را آغاز
می کنیم و دویدن که آموختیم ، پرواز را و....
راه رفتن را یاد می گیریم ، و راه هایی که
می رویم همه آن ها جزیی از ما می شوند
و سرزمین هایی که می پیماییم بر مساحت
روحمان می افزاید .... شاید برای همین است
برخی که به سقف آرزوهایشان رسیده اند و دیگر
عطشی برای رفتن و پرواز ندارند ، با دست خود
نقطه پایان بر دفتر عمرشان می گذارند.
اما من در 11 ماهگی به فلج اطفال مبتلا شدم
که اثر اون روی پای راستم باقی مونده و با نوعی
کفش طبی بلند ( بریس ) راه می رم . من با این
مسئله کنار اومدم .البته بعد از ورود به دانشگاه
که ناچار بودم دور از خانواده زندگی کنم و صد
البته با حمایت فکری و اعتماد به نفسی که
والدین مرحومم در ان سالها به من دادند و تا
لحظه ای که زنده بودند هم باور داشتند که من
می تونم بدون کمک کسی غیر از خدا مسیر
زندگی رو طی کنم . گرچه نمی تونم بعضی از
فعالیتها رو مثل کوهنوردی به تنهایی انجام
بدم ولی بطور کلی مستقل و به راحتی زندگی
می کنم . فکر می کنم همه ادمها در این دنیا
با مشکل مواجه هستند مشکلات درونی و بیرونی
جسمی و یا روحی و یا مشکلاتی مربوط به
کمبودهای زندگی یا
عزیزانشون و....
در هر
حال انسان با رنج کشیدن، فولاد ابدیده می شه
و به کمال می رسه تا به دنیای برتری وارد بشه .
بقول شاعر :
از رنج کشیدن ادمی حر گردد
قطره چو
کشد
حبس صدف در گردد.
معتقدم
که ما باید همیشه به داشته هامون
فکر کنیم و روی نداشته های طبیعی و یا چیزهایی
که در زندگی از دست می دهیم تمرکز نکنیم .
نیروهای موجود در وجود انسان انقدر وسیع و
زیاده که با تمرکز روی اونها می شه به بهترین
جایگاه در زندگی رسید