در این تاریکی اِغما
چراغ پیه سوز دلخوشیمان را
تو در این کلبۀ ویرانه روشن کن
که ما با دیدن سیمای هم از یأس بگریزیم
و شاید دست هم گیریم و از این جای برخیزیم
کویری خشک و سوزان است
این وحشت سرا
نمی باران بزن
شاید گل حسرت بروید
در میان نا امیدی ها
در این غربت سرا
و این غروب غاصب غمبار
بیا ای آشنا آغوش خود را باز کن
تا هق هق و انباشت یک عمر درد و غصه را
با هم برون ریزیم
بریده باد هردو دست ابو لهب و مرگ بر او”
هرگز مال و ثروتی را که اندوخته هیچ به کارش نیاید"
بریده باد دو دستی که گردن ما را پیوسته می فشارد
و نابود باد
بریده باد دو دستی که در جیب ما فرو رفته است و می کاود
و نابود باد
بریده باد دستانی که با راهزنی از کاروان ما ثروت اندوخته
و نابود باد
بریده باد دستانی که آتش در خانمان و سامان ما در افکنده
و نابود باد
بریده باد دستانی که با مال نیازمندان در جهان آتش می افروزد
و نابود باد
و سرانجام ، صاحب این دستان از "حَبلٌ مِن مَسَد" آویخته باد