در این تاریکی اِغما
چراغ پیه سوز دلخوشیمان را
تو در این کلبۀ ویرانه روشن کن
که ما با دیدن سیمای هم از یأس بگریزیم
و شاید دست هم گیریم و از این جای برخیزیم
کویری خشک و سوزان است
این وحشت سرا
نمی باران بزن
شاید گل حسرت بروید
در میان نا امیدی ها
در این غربت سرا
و این غروب غاصب غمبار
بیا ای آشنا آغوش خود را باز کن
تا هق هق و انباشت یک عمر درد و غصه را
با هم برون ریزیم