-
وصف حال ما از زبان ایران خانم
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1403 16:37
-
گنداب قدرت
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1403 11:32
-
در جستجوی خاطره ای خوب
جمعه 19 بهمنماه سال 1403 12:34
-
شهر ویرانست و تاریک
یکشنبه 30 دیماه سال 1403 15:50
-
تراژدی ایرانی
پنجشنبه 27 دیماه سال 1403 11:06
-
برکه کوچک و قورباغه
شنبه 22 دیماه سال 1403 14:00
-
بهار عجم
سهشنبه 27 آذرماه سال 1403 15:37
-
حصارهای پوشالی
شنبه 17 آذرماه سال 1403 12:49
-
دنیا جای ترسوها نیست
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1403 12:58
-
میترا (2)
سهشنبه 29 آبانماه سال 1403 11:15
.. پایان
-
میترا (1)
یکشنبه 27 آبانماه سال 1403 11:03
ناتمام
-
هیولای بادکنکی
جمعه 13 مهرماه سال 1403 14:43
-
در این تاریکی اِغما
جمعه 6 مهرماه سال 1403 22:46
در این تاریکی اِغما چراغ پیه سوز دلخوشیمان را تو در این کلبۀ ویرانه روشن کن که ما با دیدن سیمای هم از یأس بگریزیم و شاید دست هم گیریم و از این جای برخیزیم کویری خشک و سوزان است این وحشت سرا نمی باران بزن شاید گل حسرت بروید در میان نا امیدی ها در این غربت سرا و این غروب غاصب غمبار بیا ای آشنا آغوش خود را باز کن تا هق...
-
دستان
جمعه 23 شهریورماه سال 1403 12:53
بریده باد هردو دست ابو لهب و مرگ بر او ” هرگز مال و ثروتی را که اندوخته هیچ به کارش نیاید" بریده باد دو دستی که گردن ما را پیوسته می فشارد و نابود باد بریده باد دو دستی که در جیب ما فرو رفته است و می کاود و نابود باد بریده باد دستانی که با راهزنی از کاروان ما ثروت اندوخته و نابود باد بریده باد دستانی که آتش در...
-
اینجا
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1403 14:05
اینجا عدالت را در پای بت بزرگ قربانی می کنند مظلومیت را بر سر بازار به صلیب می آویزند و شجاعت را از فراز قلۀ ترس فرو می افکنند خدا ناباوران، رسولان را به سیاهچال می اندازند و خودکامگان، منادیان آزادی را به بند میکشند تندیس های فریب بر جنازۀ دشمن نماز می گزارند و اینجا و اینجا، وقیحانه و بی شرمانه مدام، چهرۀ کریه خود...
-
انتظار بی معنی است
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1403 19:24
انتظار بی معنی است معبد جادو پنجره ای رو به کوچه ندارد مجسمۀ کور و کر وقاحت در تاریکی نشسته است و کاهنان این معبد کهن که چون حشرات گزنده در آن لانه کرده اند هرگز به حقیقت تن در نخواهند داد پس آن قدر بکوب در را تا باز شود یا بشکند آنگاه با مشعل آگاهی وارد شو و با تبرِ اراده وانتقام ، مجسمه را واژگون کن ستون های زر و...
-
رنجنامۀ فرزندان ایران خانم
شنبه 27 مردادماه سال 1403 18:00
رنجنامۀ فرزندان ایران خانم عالیجناب آقای دکتر مادر ما ، در اثر جفاهای مستمر تاریخی، به چندین بیماری خطرناک مبتلاست مادر ما در شرف موت است پزشکان اطاق عمل را با تو بمیری من بمیری انتخاب نمی کنند رئیس غیر متخصص بیمارستان هم حق وتو پزشکان اطاق عمل را ندارد نفرمایید صبر کنید ببینید چه می کنیم دیگر فرصت آزمون و خطا نیست...
-
یکصد هزار
سهشنبه 16 مردادماه سال 1403 10:23
از این که با گذشت دوازده سال، آمار بازدید این وبلاگ از یکصد هزار گذشت مفتخرم و از همۀ دوستانی که در طول این سال ها مرا همراهی کردند بسیار سپاسگزارم
-
ضیافت
سهشنبه 19 تیرماه سال 1403 16:54
بارها ما را به ضیافتی پر شکوه فراخواندید هر بار با خوانسالاری دیگر اما همیشه می نشینیم در کنار همان خوانِ خوارکننده آنهم در نه در اندرون که گسترده در بیرون قصر سیاهتان و چیزی جز نان خشک و آب شور و شراب خون ، پیش روی ما ننهادید زود باشد که باشیم و نباشید
-
چراغ کم فروغ
شنبه 16 تیرماه سال 1403 18:13
دریغ از ستاره ای در آسمان این شب وهم انگیز همه سیاهی و طوفان و باد های سموم افسوس ، افسوس در این شب دیجور بدین " چراغ " که داده به دست ما ، شحنه با شعله ای لرزان و کم فروغ چندان امید نیست که روز را بتواند به ما بشارت داد و عمر خویش دریغا به نیمه شب برساند چه خوب می شد اگر تا هنگامۀ سحر در کوه و دشت آتش ها بر...
-
شعری از ایران خانم
پنجشنبه 31 خردادماه سال 1403 20:24
"من رفتنیام، ما رفتنی هستیم، ایران تو بمان" دکتر محمدفاضلی ای غریب آشنا تو نباید بروی ما نباید برویم این تن زخمی ما مرهمی می خواهد نوشدارویی که فقط پیش شماست تو نباید بروی ما نباید برویم آنکه باید برود کاووس است که بلد نیست سقفی بزند نانی بپزد از لب چشمه بیارد آبی اشکی از چشم یتیمی سِتُرَد ایران مام وطن
-
شتر گاو پلنگ
دوشنبه 28 خردادماه سال 1403 13:10
شتر -گاو – پلنگ شما شاید نام این موجود را به طنز و تمثیل گاهی شنیده باشید ولی ما موجودی به راستی مهیب را با ترکیب اهریمن- دیو سپید – کاهن معبد به نام ........ به چشم سر بسیار دیده ایم چنان سهمگین که مسلمان نشنود ، کافر نبیند لعنت به دل سیاه شیطان صفتان باشد تا این موجودات خبیث به زودی در پیشگاه حقیقت قربانی شوند...
-
خوستگارای ایراندخت
جمعه 25 خردادماه سال 1403 11:31
سفارش اکید ایران خانم به دخترش ایراندخت: دخترم با توجه به سوابق قبلی ، اگر این بار ناپدریت ، پیغمبر و امام رو هم برای خواستگاری به تو معرفی کرد، به هیچوجه قبول نکن
-
حال و روز بچه ها
جمعه 18 خردادماه سال 1403 13:23
ایران خانم: بچه ها حال و روزتون چطوره؟ یکی از فرزندان ایران خانم: مادر ، مانند کسی هستیم که به ریسمان بلندی در عمق چاهی تاریک به دار آویخته شده و تنها نوک انگشتان پایش با سنگی خیس و لغزان تماس مختصری دارد و هرچند لحظه پایش سر می خورد وفشار طناب را دورگردن خود احساس می کند و حالت خفگی به او دست می دهد و از این بدتر و...
-
حاج عمو
سهشنبه 15 خردادماه سال 1403 19:31
= حاج عمو به خدا نمی ذارم یه قرون از اون پولای بابام رو که بالا کشیدی از حلقوم پسرت پایین بره . مگه شهر هرته؟ = بدبخت چل ساله داری ادعای پول بابات رو می کنی به جایی نرسیدی بعد از این هم ول معطلی. = حالا که این جوریه داغ پسر یکی یه دونه ت رو به جیگرت می ذارم تا بفهمی یه من ماست چقد کره داره. = مث این که باید بدم...
-
ایراندخت در مترو - بخش پایانی
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1403 12:43
یک هفته ای از این ملاقات نگدشته بود که اون جناب وکیل دوباره اومد ملاقات که بهم بگه بر خلاف عرف پرونده های این چنینی پروندۀ من خیلی زود تکمیل شده و سه روز دیگر دادگاهم تشکیل می شه. لحن بسیار نومیدانه ای داشت و خواست اگر توبه نامه ای چیزی ازم خواستن فوری قبول کنم که این شاید تنها راه نجات من از قصاص باشه. این هم یک شوک...
-
ایراندخت در مترو 3
جمعه 28 اردیبهشتماه سال 1403 14:37
فردای اون روز منو بردن به جایی که بعد دونستم سلول انفرادیه دو سه روز بعد باز کیسه به سر بیرونم اوردن و وقتی کیسه رو برداشتن مامان ایران که انگار بیست سال پیر شده باشد روبرویم ایستاده بود و به پهنای صورت اشک میریخت. پریدم بغلش و این بار جفتمون زار می زدیم. بعد که کمی آروم شدیم نشستیم پشت میز کوچکی که اونجا بود و مامان...
-
ایراندخت در مترو 2
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1403 16:33
چند دقیقه ای نگذشت که در با صدای گوشخراشی باز شد و نور کمی اون بیغوله رو روشن کرد .دو تا خانم محجبه با لباس فرم پیش آمدند و بلندم کردند و کیسه ای روی سرم کشیدند و باز کشان کشان بیرون بردند. پس از شاید ده بیست قدم به راست پیچیدیم و کیسه را از روی سرم برداشتند. اطاق کوچک نسبتا تر و تمیزی بود که نشان می داد باید مطب دکتر...
-
ایراندخت در مترو 1
یکشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1403 18:42
چند روز پیش پس از مدت ها و برای مراجعه به دندونپزشک گذرم به مترو افتاد از پله برقی که داشتم پایین میومدم درست موقع خارج شدن، یهو پام سر خورد و بی اختیار خوردم به یکی از همین خانمای نگاه بان که کنار پله ها ایستاده بود. جفتمون ولو شدیم رو زمین. هنوز از گیجی این اتفاق بیرون نیومده بودم که خدا براتون روز بد نیاره حس کردم...
-
آخرین شعر ایران خانم
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 13:09
بالاتر از سیاهی رنگی هست وقتی با تباهی و توطئه درآمیزد و با روغن فریب درخشان جلوه کند و با بی شرمی به خیابان های اِشغالی بیاید تا صنف جاهلان مزدور و احمق های جن زده دلگرم شوند که این دیگر برای رنگ های روشن توانفرسا و جانکاه است و اگر از این درد بمیرند رواست هفت اردیبهشت چهار صد و سه ایرانِ مامِ میهن