-
جدایی نا گزیر
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 11:09
بغض گلوی هر دوی ما رو گرفته و چشمامون اشک آلود بود. ناراحتی ها و دلخواسته هاشو بریده بریده و هق هق کنان می گفت: چرا این قدر دور ، چرا تهران... دلم خوش بود تو یکی نزدیک من باشی ... پسرا رو که خیلی دیر به دیر می بینم.. خواهرت هم که رفت خارج و .... تا بیاد نفس تازه کنه و ادامه بده می پرم وسط حرفش و می گم : مادر ، مگه تو...
-
تنهایی
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 22:34
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 من به تنهایی خود آگاهم و به دنبال کسی می گردم که ته قلب مرا می بیند من گلی هستم در باغچۀ شهر شما که کسی عطر مرا درک نکرد و مرا مثل گلی بو نکشید همه از شاخه مرا می خواهند چیدن و دیدن و لذت بردن و کمی بعد رهایش...
-
کافی شاپ
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 23:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به بهانۀ جمع کردن فنجان ها و گرفتن سفارش جدید به میز نزدیک شدم و در حین کار پرسیدم : راستی دو سه هفته است که از سیما خانم خبری نیست یکی از خانم ها گفت : ایشون از کارش استعفا داده و رفته خارج . دوباره پرسیدم : با...
-
چشمک بزن ستاره
جمعه 19 خردادماه سال 1391 10:10
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به آسمان تاریک نگاه کردم و فریاد زدم چشمک بزن ستاره دلم گرفته از زیر چشم بندش قطره اشکی بر گونه اش چکید و ناله کرد : نمی توانم می بینی که من سحرگاه تیر باران خواهم شد سلامم را به مامان خورشید برسان
-
بریس
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 23:03
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صدای جیغ خواننده پاپ از قسمت مردونه شنیده می شد طبق معمول قسمت زنونه ، نمایشگاه مد و زیبایی بود این مراسم عروسی هم تا اینجا تفاوتی با بقیه نداشت تا وقتی عروس و داماد وارد شدند . عروس زیبا و خوش قد و بالائی و دامادی خوش تیپ که.... که ... اندکی می لنگید و به سختی پا...
-
پیام مادر
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 00:42
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آن شب که از پیش شما رفتم با واژه های بی صدا رفتم از خاکدان تیره دل کندم تا آسمان پیش خدا رفتم هر چند دلتنگ شما بودم اما نمیدانم چرا رفتم فرصت نشد یک بوسۀ گرمی بستانم از روی شما رفتم آن خانه را و خاطراتش را آخر چرا کردم رها ، رفتم ؟ اینجا اگر چه باغ و بستان است آن...
-
آدمک های چوبی
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 01:27
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 صبح وقتی از در بیرون می رفت دید ماموران اورژانس از درِ آپارتمان روبرو "دکتر" را روی برانکارد به بیمارستان می برند . همسایۀ سالخورده اش از سه سال پیش پس از فوت همسرش تنها زندگی می کرد . پسرانش هم از سال...
-
کجایند داستانک های چوبی ؟
جمعه 12 خردادماه سال 1391 18:06
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی کوتوله هائی که دستشان هرگز به آسمان نمی رسد تیر و کمان برمی دارند و چشم ستاره ها را نشانه می گیرند فرشته های رویائی چراغ های آسمان را خاموش می کنند تا عاشقان روشنائی تکلیف خود را با کوتوله ها روشن کنند
-
آش نا پز
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 23:50
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اون سال وقتی اهالی محل با خوشحالی و امید تو صحن مسجد آش نذری بار می گذاشتن اگر می دونستن این آش شله قلمکار چه سرنوشت عجیب و شومی پیدا می کنه حتما یه تصمیم دیگه ای می گرفتن. بله.. اون زمان بیشتر اهل محل از پیر و...
-
خیابان یکطرفه
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 18:56
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 هنوز خرده شیشه های دلم در حیاط خلوت خاطراتم پراکنده است آیا مستی جوانی از سرت پریده است که اینک نشان مرا می جوئی ؟ من خدا نیستم که درهای آسمان را همیشه به...
-
جهت استحضار
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 20:03
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چرا ozzal ؟ عُزٌال نام یکی از گوشه های دستگاه همایون در موسیقی اصیل ایرانی است . علاقه و آشنایی جدی من با موسیقی اصیل ایرانی از زمانی آغاز شد که در سال های دور در رادیو مجری برنامه ترنٌم بودم .
-
این قلمزن و آرزوهای بی مرز
شنبه 6 خردادماه سال 1391 23:16
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 شاید اگر جایی کتاب آرزوهای ما بسته شود ، دیگر دلیلی برای زنده ماندن نماند ... بگمانم با هر آرزوییی که خلق می کنیم در واقع رشد می کنیم و قد می کشیم، هر اندازه که بتوانیم باید بروییم و ببالیم ... حدی و مرزی برای آن نیست . وقتی راه رفتن را یاد گرفتیم ، دویدن را آغاز...
-
آغاز سفرهای تازه با یه اتول نو
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 22:50
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 مدتی بود که اون اتول قدیمی را از گاراژ بیرون نیاورده بودم . گرچه خاطرات زیادی از سفرهای دور و نزدیک باهاش ، همراه دوستان صمیمی داشتم ولی راستش نمی دونم چرا...