-
ایران خانم در صحرای کربلا
دوشنبه 5 مهرماه سال 1400 16:44
ایران خانم بیرون یکی از خیمه ها نگران صحنۀ جنگ بود که تو لشکر عمر سعد چهرۀ آشنایی دید ... بله فرمانده اونها خیلی شبیه کدخدای ده بود . از اون دور ها هم یه چیزی شبیه برج میلاد دیده می شد .
-
پرویز در والنسیا (2)
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 15:42
از ورود و اقامت من در اسپانیا یک سالی می گذشت و در این مدت با کارلوس در شهر والنسیا زندگی می کردم . با کارلوس در سفارت اسپانیا در تهران آشنا شده بودم و همو بود که که برای گرفتن اقامت به من کمک زیادی کرد. من هم در دورۀ دکترا در دانشگاه درس می خواندم و هم به طور پاره وقت در شرکتی مشغول به کار بودم . یک روز شنبه که برای...
-
کابوس
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1400 16:37
دم دمای صبح بود که داشتم زیر ماسک اکسیژن نفسای آخرو می کشیدم . گفتم بذار برای آخرین بار یه سری به خونه بزنم . دختر کوچولوی گلم بی خبر از فاجعه ای که برای فرداش رقم خورده بود در خواب ناز بود ، بی اختیار از تنهایی ویتیمی پریوش که یک عمر در انتظارش بود اشکم سرازیر شد، بوسه ای بر گونه اش زدم واز اطاق بیرون آمدم . خواهر...
-
پرویز (1)
سهشنبه 19 مردادماه سال 1400 16:22
انگار دستاش دیگه سنگینی سابق رو نداشت یا من عادت کرده بودم. آخه داشتم از زور بیخودی که دیشب تا نزدیک صبح میزد می گفتم . بعد به طعنه گفتم پرویز خان هرچی شمشیرت کند شده زبونت تیزتر شده عصبانی تر شد و تا اومد یه لگد حواله کنه با کون محکم خورد زمین و بی اختیار از درد فریاد بلندی کشید. چند ثانیه ای صبر کردم تا بلند شه ولی...
-
ایران خانم گروگان است
سهشنبه 12 مردادماه سال 1400 22:41
ا یران خانم : مگه من گروگان تو هستم ؟ حاج آقا : بعد از چهل سال زندگی مشترک تازه فهمیدی؟ ایران خانم : حالا از جون من چی می خوای ؟ حاج آقا : هیچی .تو ضامن بقای من هستی ایران خانم : هر چی بخوای بهت میدم ولم کن. حاج آقا : زرشک !!!! مگه چیزی هم داری بهم بدی ؟ ایران خانم : این همه ثروت آبا و اجدادی دارم . حاج آقا : خواب...
-
حدیث نفس
دوشنبه 17 آذرماه سال 1399 23:37
روزی بود، روزگاری بود پدری به تیر غیب گرفتار شد مادری ازغصه دق کرد و دختری تنها ماند . شاهزاده ای سوار بر اسب سپید نیامد آرزوها بر باد رفت پاییز عمرخیلی زود فرارسید . حالا چه تلخ است پشت پنجره نومیدی نشسته باشی و صدای گام های سنگین زمستان هماهنگ با تیک تاک ساعت عتیقۀ دیواری زخم ها و حسرت های زندگیت را یادآور شود و تو...
-
گرچه دلتنگ شما هستیم
دوشنبه 10 آذرماه سال 1399 23:07
گرچه دلتنگ شما هستیم اما روزگار شما آسمانی شدگان خوش باد که نیستید ببینید ما : گویی، سال هاست در تاریکی تنگ سینما آرزو نشسته ایم و کابوس وار یک فیلم ترسناک را چندین و چندباره می بینیم و در انتظار کسی هستیم که چراغ ها را روشن و درها را باز کند تا بزنیم به خیابان ، و هوای تازۀ آزادی را شادمانه فرو دهیم
-
هندسۀ ایران خانم
شنبه 26 مهرماه سال 1399 18:58
اون اوائل با این مردک زاویۀ زیادی نداشتم اما این نابکار اونقدر کج رفت که اون زاویۀحاده شد منفرجه طوری که الآن دیگه رسیده ایم به زاویه 180 درجه یعنی در دو جهت کاملا مخالف حرکت می کنیم
-
امانت
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1399 01:00
اکنون که میروی امانتدار خوبی باش در صندوقچۀ قلبت عشقم را جا میگذارم اگر دلت را می زند و سنگینی می کند بر وجدانت به خانه که رسیدی آن گلدان گل سرخ در ایوان ، کنار پله ها بله همان را می گویم امانتم را در آن چال کن
-
گفتگوی ایران و ایراندخت
یکشنبه 18 خردادماه سال 1399 22:31
ایراندخت: خدایا این کابوس طولانی کی تموم میشه ایران خانم: متأسفانه کابوس نیست عزیزم ، واقعیته ایراندخت :حالا هرچی ، تا کی ادامه داره ؟ ایران خانم :چیزی نمونده ایراندخت: سال هاست همه این وعده را میدند ایران خانم :نه این بار فرق میکنه ایراندخت :چطور ؟ ایران خانم:این ها تو این سال ها داشتن نا آگاهانه به دست خودشون تیشه...
-
آن روز
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1399 22:24
قاضی : خانم !!! چرا شما این همه یاغی گری می کنید زن: جناب ، چرا با الفاظ بازی می کنید و می خواهید برچسب بزنید ، یاغی یعنی چی ؟ من فقط قانونی که شما مردها برای ما زنها نوشته باشید قبول ندارم. مثل همین دادگاه مردانه را که به رسمیت نمی شناسم. قاضی : گویا شما هنوز تأدیب نشده اید و باید مدت دیگری را در حبس بگذرانید . زن:...
-
با یک هزار زخم
چهارشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1399 12:32
من زخمیم مپرس چرا که خوب میدانی لبی که تو را بوسید دستی که تو را نوازش کرد قلبی که عشقش را به تو بخشید جسمی که به تو تسلیم شد روانی که آرامش خود را در تو یافت و تو بر همه این ها تیغ خیانت کشیدی و درپی قربانی دیگری مرا رها کردی با یک هزار زخم با یک هزار درد
-
ویران خانم
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1399 08:48
آخرین خبر از ایران خانم حاکی است وی به ثبت احوال مراجعه نموده و تقاضای تغییر نام خود را داده است ، که با مخالفت روبرو شده است چون ایران خانم خواسته بود نامش از "ایران مام وطن" بشود "ویران مام وطن اسبق".
-
پیام ایران خانم به شوهر فراری
جمعه 15 فروردینماه سال 1399 01:38
پیام ایران خانم به شوهر فراری ای حاج مشدی گور به گور شده نمیدونم الآن تو کدوم سوراخ موشی قایم شده ای. چه بهتر که ریخت منحوست رو دیگه نبینم .یادته همیشه فکر می کردی مرگ خوبه اما برای همسایه ، اما هیچ فکر نمی کردی اینطوری تو تله ای که خودت گذاشته بودی گرفتار بشی. الهی جزٌ جیگر بزنی نامرد. نمی دونم چه جوری تقاص این همه...
-
دیوانه عشق و حال
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1399 21:13
از در محضر که اومدم بیرون انگار بعد از یک حبس طولانی مدت از در زندان بیرون آمده ام خیلی خیلی خوشحال بودم که دیگه ریخت نحس مهران رو با اون چشمای ور قلمبیده و هیزش نمی بینم.مهران لقمه ای بود که پدر و مادرم برام گرفته بودن تا جلوی شیطنت های منو بگیرن. لقمه ای که توی گلوم گیر کرد و نزدیک بود خفه ام کنه . مردک مزور حقه باز...
-
بادمجان
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1398 13:30
آبان از تقویم حوادث حذف هواپیما ساقط کرونا وارد درهای شکستۀ حرم مطهر بادمجانِ مجرم دستگیر صف دراز قیمه بادمجان نذری نوش جان ......
-
آیا ایران خانم آشتی کرده ؟
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1398 21:13
ایران خانم : یه عمر زخم زدی و روش نمک پاشیدی تحمل کردم حالا بذار زخماتو پانسمان کنم حاجی : این پماد چیه ، چه بوی خوبی میده ایران خانم(با لبخندی طعنه آمیز ) : نسخۀ طب سنتی یه ، ازعطاری سر کوچه گرفتم . حاجی : ( با بی حوصلگی): گفتم چیه؟ ایران خانم : عنبر نسارا با گلاب مخلوط شده یه خرده هم باید بریزم تو سوپت نطقت واز شه .
-
پشیمون نیستم و نمیشم
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1398 01:05
حاجی در جواب قهر سفت وسخت ایران خانم : اگه تا پس فردا آشتی نکنی خیلی پشیمون می شی . ایران خانم پاسخ داده : خیلی پشیمونم که زود تر نرفتم که اگر رفته بودم این بلاها سر خودم و بچه هام نمی اومد. می روم از خانه ات امّا پشیمان نیستم بعد از این دیگر اسیر بند و زندان نیستم
-
ایران خانم درخط پایان
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1398 01:30
حاجی به ایران خانم پیغوم داده: بیا آشتی کنیم جلوی در و همسایه بده ایران خانم جواب داده : اون ممه رو لولو برد. دیگه گولت رو نمی خورم این دفه آشتی بی آشتی. به قول پروین اعتصامی : ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت که چند دشمنی از بهر حرص و آز کنیم بیا که رایت صلح و صفا برافرازیم براه سعی و عمل، فکر برگ و ساز کنیم بیا که...
-
مونولوگ یک زن ستمدیده
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1398 00:20
با فریادی که همۀ اهل محل بشنوند: "نامرد ، کارت به جایی رسیده که منو ، ناموست ، رو هم داری معامله می کنی . کم نبود،دار و ندارم رو به حراج گذاشتی تا حمایت غریبه ها رو برای کثافت کاریات داشته باشی . حالا نوبت من شده. تو با این کارات روی ابلیس رو هم سفید کردی . برای بچه هات که پدری نکردی و همه رو به کشتن دادی، برای...
-
تمثیل
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1398 09:23
حاصل زندگی من از زندگی چهل ساله با او چه بود؟ چهل سال شکنجه روحی و جسمی، چهل سال غارت ثروت عظیمی که از پدر و مادرم برایم به ارث رسیده بود و او همه را تبدیل به برج های بلند کرد وخودش در بالاترین نقطه ،در پنتهاوس یکی از بهترین آنها ساکن شد و مرا در یک خانۀ مخروبه در حاشیۀ شهر با جیرۀ بخور و نمیر تنها گذاشت.شما بگویید با...
-
ای کاش در عزای گل سرخ
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1398 03:43
ای کاش در عزای گل سرخ یک دم چراغ شهر می افسرد یا در ازای خون چکاوک صیاد نابکار همی مرد
-
دفتر چل برگ دیکته
شنبه 28 دیماه سال 1398 02:03
دفتر دیکتۀ مندفتری چل برگهواقعا باعث شرمندگیهتا همین صفحۀ پایانی خودهمۀ نوشته هاش قلط قلوطبرم و بندازمش تو سطل آشغال تاریخمون
-
سقوط
دوشنبه 23 دیماه سال 1398 22:33
نمیدونم چرا زندگی من سراسر با سقوط گره خورده .شش هفت سالم بود که دهانۀ چاه آشپزخونۀ خونۀ قدیمی ما فرو ریخت و مادرم تو دل تاریکی بلعیده شد . حدود ده سال بعد برادرم که توی پشت بوم داشت آنتن تلویزیون رو تنظیم می کرد از اون بالا سقوط کرد توی حیاط و منو با یک بابای بیچاره و دلمرده و عصبی تنها گذاشت . حدود یکسال از عروسیم...
-
"عجب شبی بود"
شنبه 14 دیماه سال 1398 01:37
سرانجام حرکت مهرۀ سیاه و یک کیش مرگبار "عجب شبی بود"شب سرنوشت ؟ و چه شب هایی را باید در انتظار حرکت مهرۀ سرخ جان به سر شد تا پرده ها برافتدو مهرۀ سپید در یک روز افتابیپیروز شود البته اگر کسی قواعد بازی را بر هم نزند
-
موبایل
یکشنبه 8 دیماه سال 1398 21:21
این بار با تمام وجودم فریاد زدم طلاق طلاق طلاقو اون با صدای نکره اش نعره زد که مرگ مرگ مرگ یعنی که تا دم مرگ باید من رو تحمل کنیاز یک لحظه غفلتش استفاده کردم و به سمت در دویدمهنوز پایم را از چهار چوب بیرون نگذاشته بودم که مثل اجل معلق رسید و در را با شدت بست و فشار داد . پایم لای درگیر کرد و له شد ،از درد بیحال شدمولی...
-
یلدا
یکشنبه 1 دیماه سال 1398 03:11
چشمای درشت و سیاه و خیلی گیرایی داشتخیلی خوش سر زبون بود و با صدای گرمشمخاطب خودش را خیلی زود جذب می کرد ، اسمشیلدا بود .برای همین هم بود که با یک بار دیدنش درمهمونی شب یلدای پارسال نقش صورت زیباش برای همیشه تو حافظه من باقی مونده . البته یه دلیل خیلی مهمتر هم داشت که من دیگه هیچوقت اونو فراموش نمی کنم و یه عکسشو از...
-
گرفتار جهنمی بدون تاریخ انقضا
سهشنبه 26 آذرماه سال 1398 00:39
هر بهشت این جهانی تاریخ مصرفی دارداما تاریخ مصرف بهشت خیالی ما چند روز بیشتر نبودعین شیر پاستوریزه حاوی وایتکستا بیاییم بفهمیم تاریخش منقضی شده همه مون خوردیم و مسموم شدیمخدا نصیبتون نکنه چه مسمومیتی هنوز که هنوزه حالمون خرابهانگار گرفتار جهنمی شدیم که تاریخ انقضا نداره
-
مویه کن
سهشنبه 12 آذرماه سال 1398 11:07
مویه کن ای سرزمین دوست داشتنیمویه کن ای زادبوم زرخیز اهوراییمویه کن بر چیرگی اهریمن بدسگالمویه کن بر پوشش انبوه ابرهای سیاه ستممویه کن برخشکسالی و ویرانی و ویرانگریمویه کن بر خون و خشم و پرخاشگریمویه کن بر تنهایی و ترس و پریشانیمویه کن بر این فرجام اندوهناک
-
گم شو برو بیرون از صف
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1398 15:55
میخواستم بگم دیگه بسه حالا باید از سر صف بری ته صف . اما وقتی فکر می کنم و می بینم که چند سال پیش تو چطور با هزار دوز و کلک اومدی توی صف و با وقاحت رفتی جلوی همه وایستادی و دیگه از اونجا تکون نخوردی. باید بگم نه : اصلا گم شو برو بیرون از صف دیگه این دور و ور را نبینمت