-
پایان خط
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1401 15:06
در تاریکی توی تراس ایستاده بود ، به صدای مبهم و ممتد بارش باران و برخورد قطرات آب به سبزه ها و گل های کف حیاط گوش می کرد اما چشمانش به چراغ های دور و نزدیک شهر خیره بود و از خودش می پرسید آیا پشت چند تا از این چراغ های روشن ، آدم ها احساس شادی و خوشبختی می کنند؟ چند نفر از زندگی خود راضیند و چند نفر فقط وضع موجود را...
-
سعادت آباد
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1401 20:59
صفحۀ حوادث روزنامه تیتر زده بوده که قاتل سنگدلِ زن و فرزند سر انجام اعدام شد . دو سال قبل پسر خانواده که در پادگانی دوردست خدمت سربازی خود را می گذرانید وقتی با پیغام یکی از آشنایانش فهمید که پدر علیلش ، مادر و خواهر او را با خوراندن سم کشته و خودش هم سم خورده ولی جان سالم به در برده ، برایش باور کردنی نبود. در تمام...
-
ای بسا آرزو
شنبه 27 فروردینماه سال 1401 17:52
تازه آفتاب زده بود که با برخورد نسیم خنک یک بامداد بهاری به گونه اش از خواب بیدار شد . هنوز چشمش را درست باز نکرده بود گه با دست مهرداد را در کنارش جستجو کرد . وقتی جای خالی را حس کرد ، چشمانش را باز کرد و از دیدن دیدن رختخواب مرتب و دست نخورده در کنارش کمی متعجب شد. به آرامی از جایش بلند شد لباسش را پوشید و به...
-
بازارچه
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1401 09:22
در گرگ و میش هوا ، از انتهای بازارچه ، زنی با چادری گلدار شتابان و گریان پیش می آید . دست دختر بچ ۀ کوچک خواب آلودی را در دست دارد و دنبال خود می کشد . از جلوی سقاخانه عبور میکند و نگاهی به شمع های خاموش نیم سوخته می اندازد . به جلوی امامزاده که می رسد لختی می ایستد و به درون می رود . دستی به ضریح چوبی کبره بسته می...
-
زندگی
پنجشنبه 9 دیماه سال 1400 23:11
وقتی به اجبار سوارت میکنند به مقصدی که نیست و تنها راه است و راه است و راه و در شبی تاریک و در بیابانی برهوت ناگهان ، ناخواسته پیاده ات می کنند فرصتی نیست تا بپرسی : این بود زندگی ؟
-
آفرین پسر شجاع
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1400 21:36
آفرین پسر شجاع هرگز تسلیم نشو کمی دیگر مانده است تا رهایی همیشگی مردمانت از آسیب های این دشمن خونخوار
-
گل های تاریکی
سهشنبه 18 آبانماه سال 1400 01:41
کلاهتان را به احترام از سر بردارید برای گل هایی که در تاریکی روئیده اند و پشت پنجرۀ بستۀ کویر در انتظار شبنم و آفتاب و شکفتن شما نشسته اند
-
پایان پرویز(4)
دوشنبه 3 آبانماه سال 1400 14:15
پنج شش ماه پس از پیوستن مامان و فرناز به من در آمریکا در یکی از سایت های خبری ایرانی خواندم که دو نفر از قاچاقچیان و اشرار سابقه دار به جرم ربودن و قتل یک مامور سابق اطلاعاتی به نام پرویز ...... به اعدام محکوم شده اند، فرشته ... همسر سابق پرویز هم که متواریست به جرم مشارکت در آدم ربایی بطور غیابی به بیست سال حبس محکوم...
-
من ، مامان و پرویز (3)
دوشنبه 26 مهرماه سال 1400 10:55
از وقتی که ،در واقع، از ترس مزاحمت مجدد پرویز ، از اسپانیا به امریکا فرار کردم چهار پنچ سالی می گذشت . این مدت را با آرامش نسبی می گذراندم. در کالجی در ایالت اریزونا ادبیات اسپانیایی درس می دادم. دو سالی هم با یک امریکایی زندگی کردم و از او جدا شدم .از ایران هم بی خبر نبودم ولی سفارش کرده بودم جز در موارد اضطراری آنها...
-
تابستان، پائیز، زمستان
شنبه 10 مهرماه سال 1400 10:13
باز تابستانی رفت و ما تب کردیم اما بی تاب نشدیم لابد پاییز را هم چرت می زنیم فلسفه بافی می کنیم و شعر می گوییم اما به امید خدا، دیگر در این زمستان باید خود را خوب گرم کنیم با آتشی که در کاخ ستم می زنیم
-
ایران خانم در صحرای کربلا
دوشنبه 5 مهرماه سال 1400 16:44
ایران خانم بیرون یکی از خیمه ها نگران صحنۀ جنگ بود که تو لشکر عمر سعد چهرۀ آشنایی دید ... بله فرمانده اونها خیلی شبیه کدخدای ده بود . از اون دور ها هم یه چیزی شبیه برج میلاد دیده می شد .
-
پرویز در والنسیا (2)
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 15:42
از ورود و اقامت من در اسپانیا یک سالی می گذشت و در این مدت با کارلوس در شهر والنسیا زندگی می کردم . با کارلوس در سفارت اسپانیا در تهران آشنا شده بودم و همو بود که که برای گرفتن اقامت به من کمک زیادی کرد. من هم در دورۀ دکترا در دانشگاه درس می خواندم و هم به طور پاره وقت در شرکتی مشغول به کار بودم . یک روز شنبه که برای...
-
کابوس
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1400 16:37
دم دمای صبح بود که داشتم زیر ماسک اکسیژن نفسای آخرو می کشیدم . گفتم بذار برای آخرین بار یه سری به خونه بزنم . دختر کوچولوی گلم بی خبر از فاجعه ای که برای فرداش رقم خورده بود در خواب ناز بود ، بی اختیار از تنهایی ویتیمی پریوش که یک عمر در انتظارش بود اشکم سرازیر شد، بوسه ای بر گونه اش زدم واز اطاق بیرون آمدم . خواهر...
-
پرویز (1)
سهشنبه 19 مردادماه سال 1400 16:22
انگار دستاش دیگه سنگینی سابق رو نداشت یا من عادت کرده بودم. آخه داشتم از زور بیخودی که دیشب تا نزدیک صبح میزد می گفتم . بعد به طعنه گفتم پرویز خان هرچی شمشیرت کند شده زبونت تیزتر شده عصبانی تر شد و تا اومد یه لگد حواله کنه با کون محکم خورد زمین و بی اختیار از درد فریاد بلندی کشید. چند ثانیه ای صبر کردم تا بلند شه ولی...
-
ایران خانم گروگان است
سهشنبه 12 مردادماه سال 1400 22:41
ا یران خانم : مگه من گروگان تو هستم ؟ حاج آقا : بعد از چهل سال زندگی مشترک تازه فهمیدی؟ ایران خانم : حالا از جون من چی می خوای ؟ حاج آقا : هیچی .تو ضامن بقای من هستی ایران خانم : هر چی بخوای بهت میدم ولم کن. حاج آقا : زرشک !!!! مگه چیزی هم داری بهم بدی ؟ ایران خانم : این همه ثروت آبا و اجدادی دارم . حاج آقا : خواب...
-
حدیث نفس
دوشنبه 17 آذرماه سال 1399 23:37
روزی بود، روزگاری بود پدری به تیر غیب گرفتار شد مادری ازغصه دق کرد و دختری تنها ماند . شاهزاده ای سوار بر اسب سپید نیامد آرزوها بر باد رفت پاییز عمرخیلی زود فرارسید . حالا چه تلخ است پشت پنجره نومیدی نشسته باشی و صدای گام های سنگین زمستان هماهنگ با تیک تاک ساعت عتیقۀ دیواری زخم ها و حسرت های زندگیت را یادآور شود و تو...
-
گرچه دلتنگ شما هستیم
دوشنبه 10 آذرماه سال 1399 23:07
گرچه دلتنگ شما هستیم اما روزگار شما آسمانی شدگان خوش باد که نیستید ببینید ما : گویی، سال هاست در تاریکی تنگ سینما آرزو نشسته ایم و کابوس وار یک فیلم ترسناک را چندین و چندباره می بینیم و در انتظار کسی هستیم که چراغ ها را روشن و درها را باز کند تا بزنیم به خیابان ، و هوای تازۀ آزادی را شادمانه فرو دهیم
-
هندسۀ ایران خانم
شنبه 26 مهرماه سال 1399 18:58
اون اوائل با این مردک زاویۀ زیادی نداشتم اما این نابکار اونقدر کج رفت که اون زاویۀحاده شد منفرجه طوری که الآن دیگه رسیده ایم به زاویه 180 درجه یعنی در دو جهت کاملا مخالف حرکت می کنیم
-
امانت
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1399 01:00
اکنون که میروی امانتدار خوبی باش در صندوقچۀ قلبت عشقم را جا میگذارم اگر دلت را می زند و سنگینی می کند بر وجدانت به خانه که رسیدی آن گلدان گل سرخ در ایوان ، کنار پله ها بله همان را می گویم امانتم را در آن چال کن
-
گفتگوی ایران و ایراندخت
یکشنبه 18 خردادماه سال 1399 22:31
ایراندخت: خدایا این کابوس طولانی کی تموم میشه ایران خانم: متأسفانه کابوس نیست عزیزم ، واقعیته ایراندخت :حالا هرچی ، تا کی ادامه داره ؟ ایران خانم :چیزی نمونده ایراندخت: سال هاست همه این وعده را میدند ایران خانم :نه این بار فرق میکنه ایراندخت :چطور ؟ ایران خانم:این ها تو این سال ها داشتن نا آگاهانه به دست خودشون تیشه...
-
آن روز
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1399 22:24
قاضی : خانم !!! چرا شما این همه یاغی گری می کنید زن: جناب ، چرا با الفاظ بازی می کنید و می خواهید برچسب بزنید ، یاغی یعنی چی ؟ من فقط قانونی که شما مردها برای ما زنها نوشته باشید قبول ندارم. مثل همین دادگاه مردانه را که به رسمیت نمی شناسم. قاضی : گویا شما هنوز تأدیب نشده اید و باید مدت دیگری را در حبس بگذرانید . زن:...
-
با یک هزار زخم
چهارشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1399 12:32
من زخمیم مپرس چرا که خوب میدانی لبی که تو را بوسید دستی که تو را نوازش کرد قلبی که عشقش را به تو بخشید جسمی که به تو تسلیم شد روانی که آرامش خود را در تو یافت و تو بر همه این ها تیغ خیانت کشیدی و درپی قربانی دیگری مرا رها کردی با یک هزار زخم با یک هزار درد
-
ویران خانم
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1399 08:48
آخرین خبر از ایران خانم حاکی است وی به ثبت احوال مراجعه نموده و تقاضای تغییر نام خود را داده است ، که با مخالفت روبرو شده است چون ایران خانم خواسته بود نامش از "ایران مام وطن" بشود "ویران مام وطن اسبق".
-
پیام ایران خانم به شوهر فراری
جمعه 15 فروردینماه سال 1399 01:38
پیام ایران خانم به شوهر فراری ای حاج مشدی گور به گور شده نمیدونم الآن تو کدوم سوراخ موشی قایم شده ای. چه بهتر که ریخت منحوست رو دیگه نبینم .یادته همیشه فکر می کردی مرگ خوبه اما برای همسایه ، اما هیچ فکر نمی کردی اینطوری تو تله ای که خودت گذاشته بودی گرفتار بشی. الهی جزٌ جیگر بزنی نامرد. نمی دونم چه جوری تقاص این همه...
-
دیوانه عشق و حال
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1399 21:13
از در محضر که اومدم بیرون انگار بعد از یک حبس طولانی مدت از در زندان بیرون آمده ام خیلی خیلی خوشحال بودم که دیگه ریخت نحس مهران رو با اون چشمای ور قلمبیده و هیزش نمی بینم.مهران لقمه ای بود که پدر و مادرم برام گرفته بودن تا جلوی شیطنت های منو بگیرن. لقمه ای که توی گلوم گیر کرد و نزدیک بود خفه ام کنه . مردک مزور حقه باز...
-
بادمجان
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1398 13:30
آبان از تقویم حوادث حذف هواپیما ساقط کرونا وارد درهای شکستۀ حرم مطهر بادمجانِ مجرم دستگیر صف دراز قیمه بادمجان نذری نوش جان ......
-
آیا ایران خانم آشتی کرده ؟
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1398 21:13
ایران خانم : یه عمر زخم زدی و روش نمک پاشیدی تحمل کردم حالا بذار زخماتو پانسمان کنم حاجی : این پماد چیه ، چه بوی خوبی میده ایران خانم(با لبخندی طعنه آمیز ) : نسخۀ طب سنتی یه ، ازعطاری سر کوچه گرفتم . حاجی : ( با بی حوصلگی): گفتم چیه؟ ایران خانم : عنبر نسارا با گلاب مخلوط شده یه خرده هم باید بریزم تو سوپت نطقت واز شه .
-
پشیمون نیستم و نمیشم
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1398 01:05
حاجی در جواب قهر سفت وسخت ایران خانم : اگه تا پس فردا آشتی نکنی خیلی پشیمون می شی . ایران خانم پاسخ داده : خیلی پشیمونم که زود تر نرفتم که اگر رفته بودم این بلاها سر خودم و بچه هام نمی اومد. می روم از خانه ات امّا پشیمان نیستم بعد از این دیگر اسیر بند و زندان نیستم
-
ایران خانم درخط پایان
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1398 01:30
حاجی به ایران خانم پیغوم داده: بیا آشتی کنیم جلوی در و همسایه بده ایران خانم جواب داده : اون ممه رو لولو برد. دیگه گولت رو نمی خورم این دفه آشتی بی آشتی. به قول پروین اعتصامی : ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت که چند دشمنی از بهر حرص و آز کنیم بیا که رایت صلح و صفا برافرازیم براه سعی و عمل، فکر برگ و ساز کنیم بیا که...
-
مونولوگ یک زن ستمدیده
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1398 00:20
با فریادی که همۀ اهل محل بشنوند: "نامرد ، کارت به جایی رسیده که منو ، ناموست ، رو هم داری معامله می کنی . کم نبود،دار و ندارم رو به حراج گذاشتی تا حمایت غریبه ها رو برای کثافت کاریات داشته باشی . حالا نوبت من شده. تو با این کارات روی ابلیس رو هم سفید کردی . برای بچه هات که پدری نکردی و همه رو به کشتن دادی، برای...