-
در بند
سهشنبه 21 آذرماه سال 1402 18:00
: خیلی وقت بود پیدات نبود، کجا بودی ؟ :در بند بودم . : دربند ؟ رفتی اون بالابالاها خونه خریدی : نه، در بند ، اون پایین پایینا یه سلول اجاره کرده بودم :آها ، فهمیدم . آجرک الله
-
دَوالپا
دوشنبه 20 آذرماه سال 1402 10:10
: این پیری کیه رو دوشِت سواره؟ : این دَوالپاست . : من فکر میکردم دوالپا افسانه است. : منم همین فکرو میکردم . : حالا چه جوری شد گیرش افتادی ؟ :همین طوری که تو افسانه ها اومده به شکل پیرمرد معلولی گوشه ای افتاده بود و کمک میخواست برسونمش به خونه . : خوب ؟ : هیچی ، سوار کولم کردم که برسونمش، به مقصد که رسیدیم ، دیدم محکم...
-
بختک
شنبه 18 آذرماه سال 1402 16:10
: دکترجان چند ساله دائما احساس می کنم بختک سیاه و سنگینی توی خواب افتاده روم و تاب و توانم را گرفته . : چند سالته؟ : شصت سال :چند وقته این حالت در تو بوجود اومد؟ : حدود چهل سال . :عزیزم , این بختکی که تو می بینی واقعیه و در خواب نیست !!!! : باید چه کرد ؟ : بیا نزدیک در گوشِت بگم
-
خیار غبن
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1402 21:20
قاضی : با استفاده از خیار غبن من این معامله باطل اعلام می کنم . بروید همۀ شما آزادید. جمعیت یکصدا : هورا، هورا ، هورا یکی از آراد شدگان در گوش وکیل می گوید : چطور قاضی را راضی کردید که این دفعه به نفع ما رای دهد؟ وکیل : همان نفری یک دلار که از شما گرفتم ، کار ساز شد. دیگر نتوانست از خیر هشتاد ملیون دلار بگذرد .
-
نامۀ ایران خانم به نمرود نیا و اعوان
سهشنبه 30 آبانماه سال 1402 10:30
حضور جناب نمرودنیا و اعوان شما نه تنها بیش از چهل سال است لای کتاب خدا را باز نکرده اید بلکه جای شگفتی است توجهی هم به سرنوشت جد بزرگ خود اعلیحضرت نمرود ندارید که چگونه پشه ای ناچیز ، ایشان را با همۀ تبختر و تفرعن ،با ورود به سوراخ بینی مبارک ، هلاک کرد. عجیب است که اولین منزل این ویروس تازه وارد تاجدار در بدن انسان...
-
یادداشتی از یک دوست
یکشنبه 14 آبانماه سال 1402 18:19
روزی همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم . او گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد . آن زن مادرم بود که چندین سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغلههای زندگی و داشتن سه بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر...
-
بازیچه
شنبه 22 مهرماه سال 1402 14:49
دست به سیم لخت برق میزد فقط فیوز می پرید خودشو جلوی کامیون می انداخت ، راننده در یه وجبی اون ترمز می کرد با یه طناب محکم خودشو دار می زد تنها گچ و آجر سقف می ریخت روی سرش گفت خدایا تو که نمی خوای بمیرم پس بذار درست زندگی کنم . معجزه آسا سرطان بد خیمش ریشه کن شد . کاسبیش رونق گرفت و تصمیم به ازدواج . شب عروسی میرفت...
-
خدا را شکر
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1402 14:27
- پاشو مرد یه کاری بکن ، الان شیش ماست بیکار نشستی تو خونه - چکنم عزیزم از دانشگاه که بیرونم کردن ، کتابام رو هم که اجازه چاپ نمی دن ، منم که کار دیگه ای جز نوشتن و گفتن بلد نیستم . - یه فکری به نظرم رسیده - چه فکری؟ - کتاباتو بده من به اسم خودم چاپ کنم -آخه نمیشه !!! - تو چکار داری ، رضایت بدی میرم دنبال چاپش - پس...
-
باور نمی کردم سحر تاریک باشد
دوشنبه 3 مهرماه سال 1402 09:28
باور نمی کردم سحر تاریک باشد راه عبور نور هم باریک باشد می خواستم خورشید من بالا بیاید پرواز کبک و چلچله نزدیک باشد شب را به امید سحر بیدار ماندم گه شعرمی گفتم، گهی آواز خواندم شاهنگ *ساعت لنگ لنگان پیش می رفت خود را به سختی تا سپیده دم کشاندم ساعت نشان میداد باید روز باشد پایان این تاریکی جانسوز باشد اما نمی تابید...
-
عشق یعنی...
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1402 21:17
عشق یعنی نا کجا آباد ما عشق یعنی درد بی فریاد ما عشق یعنی آرزو های محال عشق یعنی سوختن بی قیل و قال عشق یعنی توی قاب پنجره هیچ چیزی نیست جز یک خاطره عشق یعنی شمع ، یعنی سوختن لب به روی شکوه هامان دوختن عشق یعنی یک نگاه دورِ دور گر چه از حد بگذرد فصل ظهور عشق یعنی داستان راستان بی کتاب و قصه ،در دلها نهان عشق یعنی چشم...
-
پیام ایران خانم به مناسبت ایام سوگواری
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1402 11:39
پیام ایران خانم به مناسبت ایام سوگواری : محمد , ای پیام آور نور و رحمت اندکی آن تبسم زیبا را بر چهره ملیحت بنشان غمگین مباش بر غصب عمامه و ردای خویش غمگین مباش بر غصب منبر و مسجد خویش بر سرنوشت امت خود مویه می کنی , می دانم ای تنهای تمام زمانها , میان امت بی ایمان آن امتی که سخت به بیراهه رفته اند آنها که در غبار زر و...
-
رباب... عشق تو مرا کشت
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1402 16:25
در یاد داشتی که از خودش برجای گذاشته بود نوشته بود : نه من داش آکل هستم و نه تو مرجان . نه اینجا شهر شیراز است و نه ما به صد سال پیش برگشته ایم . ولی این قدر هست که بی وفایی و بی اعتنایی تو با من همان کار کاکا رستم و دشنۀ از قفای او را کرد . طوطی من هم مدت هاست در کنج قفس خاموش نشسته است و من به جای اون ، با این قلم...
-
پیام تحلیلی ایران خانم
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1402 10:39
عزیزانم عبور از این گذرگاه تنگ و تاریک تاریخی بیش از اندازه به درازا کشیده به گونه ای که نفس هایمان به شماره افتاده و به سختی بالا می آید و این سختی ها و ناامیدی از خروج از تاریکی، همه را با خطر جدی مرگ روبرو کرده. اما دیده بان های ما خبر آورده اند که تا خروج از تنگه راه بسیار کوتاهی باقی مانده. بیایید پشتیبان لشگر...
-
کور رنگانه
جمعه 10 شهریورماه سال 1402 11:33
تا وقتی کور رنگانه نگاه می کنی و هر سرخی را سبز و هر سیاهی را سفید می بینی وقتی به جای عینک دوربین که بر فراز میدان حلقۀ ریسمان را نشان می دهد عینک نزدیک بین زده ای تا بتوانی تکه نان خشکی را که برایت پرتاب کرده اند ببینی و برداری و شکر کنی خدایان زمینی را . من دیگر با تو سخن نخواهم گفت و حرف هایم را در گوش زمان زمزمه...
-
فرجام کشمکش هزاره ها
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1402 16:02
پس از هزاران سال کشمکش ، بالاخره در مسابقه پایانی، اهورا پشت اهریمن را به خاک رسانید. فرشتگان یکسره فریاد می زدند تمومش کن تمومش کن . اهورا که احساساتی شده بود خنجر از غلاف کشید و برپهلوی اهریمن زد .ناگهان گویی جهان زیر و رو شد طوفان رعد و برق و زلزله همه چیز را ویران و زیرو رو می کرد. اهورا به شدت خشمگین شده و بر سر...
-
پیری کنار روزن تنگی نشسته است
شنبه 4 شهریورماه سال 1402 11:32
پیری کنار روزن تنگی نشسته است چشمان خواب و خسته و نمناک او به راه در کلبه ای کنارة دریای موج خیز در انتظار گمشده ای در شب سیاه افتاده عکس کوچک قصری که روشن است در چشم پیرمرد که گه باز میشود از دور هم صدای موزیک میرسد بگوش آنجا که این حدیث وی آغاز میشود از یاد او نمیرود آن سالهای دور آن روزهای شاد بدان قصر دلفریب با...
-
پدر ژپتو
جمعه 3 شهریورماه سال 1402 14:20
پدر ژپتو که یک کشیش ساده بود و از راه نجاری زندگی بخور و نمیری داشت. بعد از پیدا کردن یک پسر بچۀ یتیم در یک منطقۀ روستایی و شایع کردن داستان دروغ ساخت مجسمۀ چوبی پینوکیو که جون گرفته بود. خیلی مورد اقبال مردم ساده لوح شهرشون قرار گرفت و مرجع حل و فصل امور قرار گرفت و پس از مدت کوتاهی حاکم خردمند اونجا رو کنار زد و جای...
-
سپیده می دمد
یکشنبه 22 مردادماه سال 1402 15:49
سپیده می دمد جنب و جوشی برپا می شود غلطک ها و جاده صاف کن ها به راه می افتند صدای انفجار در کوهستان می پیجد خفاش ها ، سراسیمه به تاریک ترین بخش غار پناه می برند موشهای کور ، شتابان سوراخ های بیشتری در اعماق زمین می کنند زیر سازی جادۀ ما این بار باید اساسی باشد سوراخ های زیر زمین تا هر عمقی ویران می شوند و غار ها به...
-
آگهی
شنبه 21 مردادماه سال 1402 10:37
اگهی : رستوران چار دیواری اختیاری در فضای بی صفای شب های بی ستاره مشت مالی و منوی عالی : کتلت کتک خور آبگوشت بزن باش آش پاپوش و یک وجب روغن روش سالاد هندوانۀ ابو جهل تو هُرم گرما همراه با موزیک زنده و آواز مرغ حق
-
میّت آباد
شنبه 14 مردادماه سال 1402 10:08
گلین خانم که عقب ماشین نشسته بود یک ریز حرف میزد ولی من تو عالم خودم خاطرات مبهم کودکیم رو از روستای راحت آباد مرور می کردم . چیز زیادی جز خانۀ آجری زیبایی د ر میان انبوهی از خانه های کاهگلی که پدرم در آن منطقۀ سرسبز وزیبا و پر از باغ های باصفا ساخته بود، ماشین شورولت پت وپهنی که سر بالایی جاده رو با قار و قور زیاد طی...
-
یکی بود یکی نبود
جمعه 13 مردادماه سال 1402 12:01
یکی بود یکی نبود . توی یک شهر قشنگ که ازخرده شیشه های رنگی ساخته شده بود ، حاکمی حکومت می کرد که ذکرش خدا و دین و ایمان بود و هفته ای یک روز برای مردم از دشمن و مقاومت و فرهنگ ناب شهرشون صحبت می کرد . مردم هم همیشه براش هورا می کشیدند و به به و چه چه می کردند. از هر کی هم می پرسیدی همه ابراز رضایت و خوشبختی می کردند ....
-
نه آقای قاضی ، من دیگه نمی تونم
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1402 12:45
به خونه که رسیدم از خستگی و تشنگی روی پام بند نمی شدم کولر رو روشن کردم و روی کاناپه ولو شدم . تازه چشام گرم شده بود که صدای تلویزیون بلند شد. پرویز اومده بود و مثل همیشه، نیومده رفته بود سر این جعبۀ جادویی. با بد خلقی ،ناله کنان گفتم باز این آیینه دق رو روشن کردی . با پررویی گفت پاشو یه چیزی برای افطار درست کن مجبور...
-
لا اله الا الله
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1402 17:49
به عزت و شرف لا اله الا الله بلند بگو لا اله الا الله ای وای من کجا هستم الان باید طبق قرار تو بیمارستان باشم پس چرا دارن تختم رو حرکت می دن چرا ملافه کشیدن رو صورتم بذار ببینم ، نه انگار اینجا یه خبرایی هست کی مرده که این جمعیت دارن گریه می کنن و دنبال جنازه میان من ، یعنی من به این آسونی مرذم مکه جلال نگفت این فقط...
-
آقای دکتر موفق!!!!!!!
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1402 17:10
آقای دکتر موفق روی تخت یکی از بیمارستان های معروف لندن بستری بود و به گذشته پر ماجرای خود و عمل جراحی بسیار سختی که در پیش داشت فکر می کرد . از بیماری ناگهانی خود بیشتر از آنکه نگران باشد دلخور بود ،که در آستانه رسیدن به یکی از آخرین آهداف زندگیش یعنی کسب کرسی وزارت ، کار را خراب کرده بود . ................ حاج آقا...
-
اینجا هنوز کربلاست
شنبه 7 مردادماه سال 1402 13:46
پنجره را باز کن با همین حنجره زخمی فریاد بزن: "عشق می ورزیم مهربانی می خریم آرامش می خواهیم آزادی می گیریم" و فراموش نکن اینجا هنوز کربلاست از هر طرف تیرهای سه شعبه گلوهای تشنه را نشانه رفته اند
-
عشق تازه
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1402 21:48
به گوشۀ دنج و نیمه تاریک یه کافی شاپ پناه برده بودم ، یه پک به سیگار میزدم و یه جرعه از قهوۀ تلخ و داغ رو سر می کشیدم. دو ماهی بود که از بهرام بی خبر بودم و هنوز نتونسته بودم فراموشش کنم یا خودم رو که گم کرده بودم پیدا کنم. توی همین اغتشاش ذهنی و سردرگمی بی انتها سیر می کردم که با یه صدای گرم و آشنا به خود اومدم :...
-
این زالوهای آدم نما
سهشنبه 3 مردادماه سال 1402 17:29
ایران خانم اخیرا گفته صد رحمت به زالوهای قدیم که وقتی شکمشون از خون پر می شد به راحتی از بدن آدم جدا می شدند . اما این زالوهای آدم نما چنان چسبناک و سیری ناپذیرند که می خواهند تا آخرین قطره،خون ما قربانیان بدبخت را بمکند .
-
فریب دادن یک فریبکار
دوشنبه 2 مردادماه سال 1402 08:33
با لحنی که پر از حسرت و التماس پود پرسید: : من دارم می میرم ؟ یک لحظه دست و پام رو گم کردم که چی بگم :می ترسی؟ :نه نگرانم : نگران چی؟ : نگران تو و بچه :نگران نباش ، خدا بزرگه : آخه دست تنها چطور بزرگش می کنی؟ : حالا کی گفته که تو نیستی؟ : ببین فریده ، من که بچه نیستم . حال خودم رو می فهمم. :تو اگر خودت رو نبازی حتما...
-
کامران، رویا و هایده
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1402 20:34
از تاکسی که پیاده شد نگاهی به طبقه سوم انداخت و دید چراغا خاموشه .پیش خودش گفت حتما باز رفته خونه دوستاش و سرش گرمه که جواب تلفنام رو هم که از فرودگاه می زدم نمی داد .کلید انداخت و رفت تو . اسانسور هم که طبق معمول خراب بود . ساک سنگین سوغاتی ها روبه دوش کشید و نفس نفس زنون خودش رو به جلوی در آپارتمان رسوند. در رو که...
-
روشنی کلبۀ امید
جمعه 16 تیرماه سال 1402 22:39
سحر نزدیک می شد. آخرین ذرات وجود شمع می سوخت و با نور لرزان خود کلبۀ امید را اندکی روشنی می بخشید خاکستر پروانه روی میزی که شمع بر روی آن قرار داشت پخش شده بود. کاش آنان که فردا می آیند قدر فداکاری شمع و پروانه را ، در آن شبهای تاریک، برای روشن نگه داشتن کلبۀ امید میدانستند