داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

بختک

: دکترجان چند ساله  دائما احساس می کنم

 بختک سیاه و سنگینی توی خواب افتاده

 روم و تاب و توانم را گرفته .

: چند سالته؟

: شصت سال

:چند وقته این حالت در تو بوجود اومد؟

: حدود چهل سال .

:عزیزم , این بختکی که تو می بینی واقعیه

 و در خواب نیست !!!!

: باید چه کرد ؟

: بیا نزدیک در گوشِت بگم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد