داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

حال و روز بچه ها

 

ایران خانم: بچه ها حال و روزتون چطوره؟

یکی از فرزندان ایران خانم:

مادر ، مانند کسی هستیم که  به ریسمان

بلندی در عمق چاهی تاریک  به دار آویخته

شده و تنها نوک انگشتان پایش با سنگی خیس

و لغزان تماس مختصری دارد و هرچند لحظه

پایش سر می خورد وفشار طناب را دورگردن

خود احساس می کند و حالت خفگی به او دست

می دهد و از این بدتر و دردناک تر این که جلادان

 برسر چاه بساط میگساری پهن کرده اند و هر

 چند دقیقه یکی از ایشان از آن بالا بر سر ما

میشاشد و فریاد تشویق و خندۀ نفرت انگیز همۀ

آنها بلند می شود.

ایران خانم: خوب چه باید کرد؟

بچه ها یکصدا: ما آمده یم پاسخ همین سؤال را از

شما داشته باشیم.

ایران خانم: پاسخ عملی رو نوه های من  و فرزندان

شما به زودی خواهند داد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد