یک هفته ای از این ملاقات نگدشته بود که اون جناب وکیل
دوباره اومد ملاقات که بهم بگه بر خلاف عرف پرونده های
این چنینی پروندۀ من خیلی زود تکمیل شده و سه روز دیگر
دادگاهم تشکیل می شه. لحن بسیار نومیدانه ای داشت و
خواست اگر توبه نامه ای چیزی ازم خواستن فوری قبول کنم
که این شاید تنها راه نجات من از قصاص باشه. این هم یک
شوک دیگه. تو دادگاه معلوم شد پروندۀ من شاکی خصوصی
نداره ، ظاهرا به بهانۀ این که مقتول هیچ فامیل نزدیک و
شناخته شده ای نداره. شاکی اون نهادی شده بود که مقتول
در آنجا کار می کرده. وکیل بدبخت من هرچه بر ضرورت
بررسی دوربین های محل حادثه اصرار کرد درخواستش
به بهانۀ خراب بودن دوربین رد شد. درخواست ارائۀ سوابق
پروندۀ مقتول در بیمارستانی که بستری بوده و در پزشکی
قانونی هم به بهانۀ محرمانه بودن رد شد. بالاخره صبر وکیل
تمام شد و سر قاضی فریاد زد که: پس شما تصمیم گرفته اید
به هر قیمت این جوان بیگناه رو بفرستید بالای دار. قاضی هم
با یک عصبانیت ساختگی دستور بازداشت وکیل رو به جرم
توهین به دادگاه صادر کرد. سرتون رو درد نیارم . یک ماه
نگذشته که دیروز مامان و خواهرم اومدن ملاقات . گرچه
به روشون نمیاوردن اما خودم فهمیدم که این دیدار آخرمونه.
حالا این دست نوشته هام رو میدم به یکی از هم بندیام که
برسونه به دست ایران جان، چون قراره یک بار دیگه ثابت
بشه سرِ بی گناه بالای دار میره ، خوبم میره.