- پاشو مرد یه کاری بکن ، الان شیش ماست بیکار
نشستی تو خونه
- چکنم عزیزم از دانشگاه که بیرونم کردن ، کتابام
رو هم که اجازه چاپ نمی دن ، منم که کار دیگه ای
جز نوشتن و گفتن بلد نیستم .
- یه فکری به نظرم رسیده
- چه فکری؟
- کتاباتو بده من به اسم خودم چاپ کنم
-آخه نمیشه !!!
- تو چکار داری ، رضایت بدی میرم دنبال چاپش
- پس پیش ناشر قبلیم نبری ، می فهمه
-باشه حواسم هست
.
.
.
.
شش ماه بعد
اولین کتاب خانم ... با استقبال فوق العاده ای رو برو شد
و سال بعد کتاب دوم ایشان همین طور .
و دو سال بعد ، هر چند دیر، باقیمانده اون کتابا جمع شد
و اسم خانم هم رفت تو لیست سیاه و از اون بدتر سرکار
علیه رو هم از محل کارش اخراج کردن.
برای همین سرکار آقا داشت مسافر کشی می کرد و
خانم ایشان توی یه تولیدی لباس مشغول بود و خدا رو
شاکر .