هنوز خرده شیشه های دلم
در حیاط خلوت خاطراتم پراکنده است
آیا مستی جوانی از سرت پریده است
که اینک نشان مرا می جوئی ؟
من خدا نیستم که درهای آسمان را
همیشه به روی پشیمان ها باز بگذارم
من یک زنم ، که طعم تلخ خیانت
در دهانم همیشه می ماند
خانه ام در خیابانی است یکطرفه
قلبم حافظۀ نیرومندی دارد
چشمانم حتی به گاه خواب باز است
و درب کلبه ام دو بار باز نمی شود
مادرم حوا هم بیش از یک بار
فریب شیطان را نخورد ، ای آدم