صبح وقتی از در بیرون می رفت دید ماموران
اورژانس از درِ آپارتمان روبرو "دکتر" را روی
برانکارد به بیمارستان می برند .
همسایۀ سالخورده اش از سه سال پیش
پس از فوت همسرش تنها زندگی می کرد .
پسرانش هم از سال ها پیش یکی در اروپا
و دیگری در امریکا زندگی می کردند .
حال دکتر از یک هفته پیش پس از زمین
خوردن با وجود مراقبت همسایگان ، مرتب
رو به وخامت می رفت تا آن روز صبح .
بعد از ساعت اداری سری به بیمارستان زد
و از دکتر عیادت کرد و درحالی که از بی تفاوتی
پزشکان و پرستاران نسبت به حال او شگفت
زده بود به خانه برگشت .
شب تلفنی با پرویز و سهراب پسران دکتر صحبت
کرد و آنها را در جریان حال نامناسب پدرشان
قرار داد . هر دو نفر به بهانه گرفتاری و بیماری
همسرانشان ، برگشت فوری به ایران را به تعویق
انداختند.
دو روز بعد شنید که دکتر را از بیمارستان به خانه
سالمندان برده اند و پوشک و عفونت و .....
دو هفته بعد پرویز خان دو روز آخر هفته را برای
دیدن پدرش به ایران آمد و بعد از ظهر یکشنبه
به سویس برگشت . سهراب هم یکماه بعد به
ایران آمد و با وجود این که می دانست پدر روزهای
آخر زندگی را می گذراند با سفارش فروش اثاث
منزل پدر به دوستانش به امریکا مراجعت کرد .
چند روز بعد وقتی دکتر در بهشت سکینه کرج دفن
می شد جز چند نفر از همکاران قدیم و یک نفر از
همسایگانش کسی حضور نداشت .