دلم خوشست که گاهی تو را ز دور ببینم
به ظلمتی که در آنم عبور نور ببینم
به انتظار نشینم که ماه کی به درآید
در آفتاب جمالت شب حضور ببنم
چه می شود چو سحابی بر این کویر بباری
چه می شود به نگاهی سحر کنی شب تاری
چه می شود به کلامی نسیم مهر فرستی
که روی عاشق صادق ز غم گرفته غباری
بدین جمال که داری شگفت نیست که مستی
که چون تو ،هیچ نزاید تمام عالم هستی
تو خود الهه حسنی که جلوه ، گر بنمایی
تمام خلق بیافتد به شرکِ ماه پرستی
چنین که خویش پرستی گمان برم که خدایی
خدای را ،تو کمی هم نگاه کن که کجایی
بهار عمر نپاید ، خزان ببین که می آید
کم است فرصت فردا اگر کنون تو نیایی