دریای زندگی ،
گرچه طوفانی است
اما قایق کوچک آرزو
و بادی موافق از امید
برای سفرم کافیست
به جزیره خوشبختی .
در انتظارم باش
آتشی روشن کن
در دل خویش
با شعله های آبی
به رنگ امواج
از عشق آسمانی
کلبۀ چوبی را
گرم نگهدار
آغوشت را هم.
چشم انتظار باش
در افق .
خواهم آمد
در یک غروب سرخ
یا در یک طلوع سپید
سلام
این شعر یه جورایی منو یاد شعر فاضل انداخت
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد...
اما امید در عنوان این شعر زیباتر بود