ساعتی از نیمه شب گذشته بود اهنگ ملایمی پخش می شد
و من در کنار نور مهتابی چراغ خواب کوچک روی تختم دراز
کشیده ام ولی خوابم نمی برد . فردا یک ملاقات هیجان انگیز
و مهم دارم .بعد از جدایی از پرویز که چند سال از ان می گذرد
امیدوارم با ازدواج با محمود بتوانم سر وسامانی به زندگیم
و اندکی از خوشبختی را مزه مزه کنم . برای خواب، شروع
کردم به شمردن گوسفندانی که از اغل بیرون می ایند .امار
سی چهل گوسفند را گرفته ام که پلک هایم سنگین می شود
اما با صدای ناگهانی و گوشخراش تلفن از جا می پرم .
به محض اینکه گوشی را بر میدارم صدای زمخت و زننده ای
فریاد می زند : زنیکه هرزه پتیاره فاحشه تو باید سنگ سار
بشی ،مثل سگمی کشیمت................ منتظر باش تا بیاییم
سراغت . من که کاملاغافلگیر شده ام در حالی که گوشی در
دستم مانده است یکی دو دقیقه سر جا خشکم زده . وقتی به
خودم می ایم اولین کاری که به ذهنم می رسد پیدا کردن
شماره طرف، از حافظه تلفن است .شماره نا اشناست و
هرچه می گیرم بر نمی دارد . دیگر تا نزدیک صبح داشتم به
این تلفن عجیب فکر می کردم . فردا این قدر پریشان بودم
که ترجیح دادم قرارم با محمود را به بهانه ای کنسل و
موضوع تلفن را پیگیری کنم و نهایتا فهمیدم این تماس از
یک تلفن عمومی صورت گرفته . دو شب بعد حدود چهار
صبح دوباره تلفن و همان فحاشی ها ، و شب بعد که زنگ
نلفن به صدا در امد من اماده بودم و قبل از اینکه طرف
فرصت کند کلامی به زبان بیاورد بد ترین فحش های ممکن
را که نوشته بودم نثار خودش و پدر و مادرش و فک و
فامیلش کردم و گفتم اگر مردی خودت رو معرفی کن تا.....،
طرف که انگار انتظار چنین عکس العملی از من رو نداشت
تلفن رو قطع کرد . هرچند از ان کلمات وقیحانه ای که بر
زبان اورده بودم شرمنده ام ولی خوشحالم که طرف را
سر جایش نشاندم و فعلا چند شبه که راحت می خوابم.
دیروزهم با محمود تاریخ عقد رو مشخص کردیم .
فرزانه جان
انتظار نداشتم به جای موندن پیش من و حال کردن
یک دفعه پاشی قهر کنی بری و منو دمغ بذاری .
تازه تلفن رو هم جواب نمیدی این اُمُّل بازیا چیه در
میاری. خودت خوب میدونی یک موی تو رو به
سیمین و شهرزاد نمی دم . فکر می کردم موافقی
که اونا هم آدمند و یه سهم کوچکی بهشون می رسه.
اما به جان عزیزت همون دیشب بهشون گفتم دیگه
دور و بر من پیداشون نشه . بچه نشو امشب بیا
منتظرتم . برنامه ای برات جور کردم تووووپ
بای بای عزیزکم
رویا