از تاکسی که پیاده شد نگاهی به طبقه سوم
انداخت و دید چراغا خاموشه .پیش خودش
گفت حتما باز رفته خونه دوستاش و سرش
گرمه که جواب تلفنام رو هم که از فرودگاه
می زدم نمی داد .کلید انداخت و رفت تو .
اسانسور هم که طبق معمول خراب بود .
ساک سنگین سوغاتی ها روبه دوش
کشید و نفس نفس زنون خودش رو به جلوی
در آپارتمان رسوند. در رو که باز کرد و چراغا
رو روشن، اه از نهادش بلند شد.خونه کاملا
خالی بود .پیش خودش گفت این دزد لعنتی
انگار این دفعه خونه رو جارو کرده و هرچی
بوده برده . فقط پرده ها سر جاش بود و تکه
کاغذ بزرگی روش چسبیده بود. رفت جلو و
دید نوشته : " کامران من رفتم پیش مامانم .
مختصری از طلب هامو برداشتم بقیه بمونه
برای بعد ، هایده ." پیش خودش گفت یعنی
چه ؟ مامانش که خارجه . کم کم داشت گوشی
دستش می اومد .دوید سمت اطاق خواب .
در گاو صندوق باز و جای همه اسناد و
مدارک خونه و ویلا و شرکت و پاکت ارز
خالی بود . وا رفت روی زمین سرد سالن
و یادش اومد که یک سال پیش چطور توی
یک مهمونی با خانم بسیار خوشگلی به
اسم هایده آشنا شده بود که تازگی از
شوهرش طلاق گرفته بود و بعد از چند ماه،
از زنس رویا رو بعد از بیست سال زندگی
جدا شده و سر پیری دست هایده رو گرفته
بود آورده بود سر همون خونه زندگی .
چیزی رو که نمی دونست این بود که رویا
به شرطی رمز گاو صندوق رو به هایده داده
بود که اون فقط پاکت ارز رو از اون جا برداره .
میون اون اسناد و مدارکی که الان پیش رویا
بود یه وکالت نامه تام الاختیار بود که وقت
خوش خوشونشون کامران به رویا داده یود.