مادرم در بستر بیماری
دلواپس گل های شمعدانی است :
"ببین که پشت پنجره پژمرده می شوند
پنجره را باز کن و قدری آب در گلدان بریز"
می گویم :مادر هوا کمی سرد است و تو بیمار
می گوید: نه ، منهم از هوای دم کرده اتاق بیمارم
همۀ ما به هوای تازه احتیاج داریم حتی اگر سرد باشد
بعد از ظهر به مادرم سری میزنم ، لبخندی بر لب دارد
چشم هایش بسته و پروانه ای روی لب های کبودش نشسته است
بالای سرش یک قناری بی پناه نشسته و آواز می خواند
مادرم هم چنان می خندد و چشمانش بسته است
صورتش سرد است و دستانش دیگر نمی لرزد
پنجره باز است و گل های شمعدانی سیراب
پروانه همچنان لب های مادرم را می بوسد
و قناری برایش آواز پرواز می خواند
مادرم از پنجره بیرون پریده است
و همراه قناری ها و پروانه ها
در باغ پرواز می کند
فوق العاده زیبا بود......هر چی بگم کم گفتم....انقدر باهاش ارتباط برقرار کردم که اصلا الآن یه حال عجیبی ام.....
عالی بود....ممنونم ازت....
خیلی لطف کردی ممنون