آن شب بعد از سال ها مادرم را دیدم . درخواب .
گفت می خواهم بیایم پیشت .
با تعجب پرسیدم چطور ؟ از اون دنیا ؟
عکسی را که در دستش بود نشانم داد و چند بار
به علامت تاکید با انگشت به روی آن زد.
عکس جواد بود .
جواد هفتۀ پیش آمده بود خواستگاری ،
و من می خواستم پاسخ منفی بدهم .
یک سال بعد ، دختر من و جواد به دنیا آمد .
با شباهتی عجیب به مادر مرحومم.
به ویژه چشمان آبی و درشتش .