تازگی ها چند تا از نوچه های مشدی رفته بودند سراغ ایران خانم
که خیلی بد حال در بستر بیماری دراز کشیده بود
یکی از نوچه ها: ایران چرا اینقدر جون سختی می کنی و نمی میری
ایران خانم : به اربابت بگو تا تورو کفن نکنم نمی میرم
نوچه دیگر: بیچاره ، بعد از مشدی، اوضاع تو خیلی هم بدتر می شه
ایران خانم: این مثل قدیمی رو نشنیدی که از این ستون به اون ستون فرجه
نوچه سوم: پیر هاف هافو ، دیگه ستونی نمونده . همه رو خراب کردیم
ایران خانم : خدا رو شکر که دشمنان ما رو احمق آفریده.
نوچه ها با تعجب نگاهی سفیهانه بهم می اندازند
ناگهان صدای رعد آسایی بلند می شود و نوچه ها با وحشت می دوند بیرون
گرد و خاک عظیمی از سمت علی آباد بلند شده است
بر لب ایران خانم لبخندی از رضایت می نشیند و آهسته زمزمه می کند :
تا شما باشید همه ستون ها را ویران نکنید.