اون روز که با چند تا ماشین لکنته به عنوان اعتراض به
اوضاع ناهنجار شهرمون به طرف ناکجا آباد زدیم بیرون،
باورمون نمی شد که این جاده یک طرفه بشه واین همه
ماشین دنبالمون بیان و همسفر ما باشن. اونایی که توی
شهر موندن و مسبب اون همه بدبختی ما بودن، تعقیبمون
کردن و پشت سرمون جادۀ رهایی رو به رگبار بستن و
خیلی ها رو هم به بهشت فرستادن، الآن منتظرن که پشیمون
بشیم و برگردیم تا هر کی برگشت آنچنان بلایی سرش بیارن
که عبرت هر چی آدم زبون دراز و فراری از زندان باشه.
پس ، همه الآن بدونیم که دیگه راه برگشتی نداریم و باید تا
رسیدن به یک شهر آرمانی و زیبا و آزاد، تخت گاز برونیم.
بگذار جماعتی که توی اون اردوگاه مخوف یعنی شهر قدیمیِ
و جهنمی موندن، بپوسن و بسوزن، تا خودشان عبرت تاریخ باشن.