داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

کیمیا


در بند که بودم با خانم میانسالی به نام کیمیا آشنا شدم

کیمیا زنی بود درس خوانده و بسیار فهمیده و شجاع.

دکترای حقوق داشت و استاد دانشگاه بوده که به بهانه ای

عذرش رو خواسته بودند. گویا وکالت بعضی از زندانیان

سیاسی و حقوق بشری رو عهده گرفته بوده . این طوری

 هم که تعریف می کرد در یک تصادف مشکوک یک

بنده خدایی رو کشته بوده  و به او اتهام قتل شبه عمد

 زده بودند.  بدون آنکه حتی شاکی خصوصی و ولی دم

کشته شده را در دادگاه دیده باشه یا دیه ای براش

 بریده باشن اونو محکوم به ده سال حبس قطعی کرده

 بودند. در زمانی که من دیدمش چهار سال از حبسش

 رو کشیده بود. اما کیمیا از اونایی نبود که از میدون

 در بره. چون شخصیت بسیار قوی و پر جاذبه ای

 داشت محبوب تمام هم بندیاش شده بود و به جز

 سواد آموزی و تدریس زبان در بسیاری ازمسائل

 حقوقی  و خانوادگی هم آنها را راهنمایی می کرد.

از این ها بدتر پیام ها و اعلامیه های پرسر و صدا

و گزنده ای به خارج از زندان  منتقل و منتشر می کرد.

کاملا معلوم بود فعالیت های او داشت غیرقابل

تحمل میشد برای همین هم اونو به یک زندان

نامناسب در یک شهر دور افتاده منتقل  کردند.

 یکی دو ماهی نگذشته بود که خبر پیچید  در

 اونجا به دست یک هم بند شرور و محکوم به

 اعدام خفه شده است. !!!!!!!!!!!!!!!!

شنیدم روزنامه ها نوشته بودند یک زن محکوم

به قتل شبه عمد، در زندان به دست یک زندانی

 محکوم به اعدام کشته شد. بعدها دختر کیمیا

برایم تعریف کرد که  قاتل به دست یک زندانی

 دیگر به قتل رسیده است .!!!!!!!!!!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد