داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

سنگلاخ

 

رفتم بهش سر بزنم سر نداشت

رفتم خونه ش در بزنم در نداشت

رفتم باهاش گپ بزنم خسته بود

یا تو چشاش زل بزنم بسته بود

رفتم ببوسم لبشو خونی بود

روی سرش دست بکشم گونی بود

دستاشو تو دست بگیرم سرد بود

روی قشنگش پر خاک و گرد بود

سر روی سینه ش بذارم سوراخ بود

راهی که رفته همه سنگلاخ بود

هیکلشو دید بزنم دولا بود

یهو دیدم آویزون از بالا بود

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد