پدر ژپتو که یک کشیش ساده بود و از راه نجاری
زندگی بخور و نمیری داشت. بعد از پیدا کردن یک
پسر بچۀ یتیم در یک منطقۀ روستایی و شایع کردن
داستان دروغ ساخت مجسمۀ چوبی پینوکیو که جون
گرفته بود. خیلی مورد اقبال مردم ساده لوح شهرشون
قرار گرفت و مرجع حل و فصل امور قرار گرفت و
پس از مدت کوتاهی حاکم خردمند اونجا رو کنار زد
و جای او رو گرفت.
پدر ژپتو گرچه حاکم شده بود اما پنهانی نجاریش رو
داشت و آن را توسعه داده بود یعنی عدۀ زیادی از
اراذل و مزدوران دزد و دروغگو و آدمکش را پنهانی جمع آوری
و اجیر کرده بود و تند تند مجسمه های چوبی آنها رو
می ساخت و به بازار می فرستاد بعد مدعی می شد آنها هم
مثل پینوکیو معجزه وار زنده شده اند .
یکی از اولین کارهایی که ژپتو کینه توزانه انجام داد کشتن
نهنگ های دریاهای اطراف بود. بعد چون از آب و
سبزه و ستاره هم متنفر بود ،دستور داد جنگلها رو
نابود و رودخونه ها رو خشک و ستاره ها رو کور کنند
و کویر ها رو توسعه بدهند .
اما پینو کیو که کم کم خودش رو برای جانشینی ژپتو
آماده می کرد در پنهان سازمان دهی اوباش پدرش را
بر عهده داشت و لی ظاهرا به کار برج سازی مشغول بود
البته هرچه هم دروغ می گفت دماغش دراز نمی شد
اما وقاحت و درندگی او روز به روز بیشتر می شد
معترضین به این اوضاع یا فراری بودند یا در گوشۀ زندان
اسیر. بیشتر مردم شهر خفقان گرفته بودند و دیگه از
دروغ های عجیب و غریبی که روزی هزار بار می شنیدند
شاخ در نمی اوردند ،اما برای اینکه دیوونه نشوند
جوک می ساختند و مثل مجانین می خندیدند .
فرشته مهربون با شیطون هم دست بود و شده
بودن وزیرای دست راست و دست چپ پدر ژپتو .
روباه مکار خزانه دار کل نظام بود .
گربه نره پلنگی شده بود که وظیفه اش حفظ
امنیت ژپتو و پینوکیو بود .