در یاد داشتی که از خودش برجای گذاشته بود نوشته بود :
نه من داش آکل هستم و نه تو مرجان . نه اینجا شهر شیراز
است و نه ما به صد سال پیش برگشته ایم .
ولی این قدر هست که بی وفایی و بی اعتنایی تو با من
همان کار کاکا رستم و دشنۀ از قفای او را کرد .
طوطی من هم مدت هاست در کنج قفس خاموش نشسته
است و من به جای اون ، با این قلم شکسته روی یک کاغذ
کاهی کهنه برات این جملات رو می نویسم که در خلوت
خودت بخوانی و ببینی با من چه کرده ای :
رباب.....رباب ... تو مرا کشتی
به که بگویم رباب ... عشق تو مرا کشت