داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

مامان و رویا، من و سیما

چند سال بود که دیگه مامان به خوابم نمی اومد.

پریشب که اوضاع خونه به خاطر گم شدن رویا

تو خیابون و فرار سیما با سر شکسته و تن سیاه

و کبود خیلی آشفته بود ،  بالاخره نزدیکای

 سحر که از خستگی زیاد خوابم برده بود، مامان

اومد به خوابم. گله کردم که چند ساله ندیدمت،

گفت ازت دلخور بودم که خیلی سرت توخودت

بود و کاری به اوضاع و احوال اطرافت نداری

گفتم خوب چطور شد امشب اومدی گفت اومدم

 بخاطر تربیت این شیر دخترا بهت تبریک بگم

با دلخوری گفتم  حال و روزم رو که می بینی ،

با دلسوزی خاصی گفت  حالا باید برم ولی دخترم

باید صبور باشی، من خودم اینجا مواظب رویا هستم

از وحشت این خبر جیغ بلندی کشیدم و در حالی که

مثل ابر بهار گریه می کردم  از خواب پریدم ،

 اما نمی تونستم به سیما و پدرش که ترسیده و

 متعجب بالای سرم ایستاده بودند چی بگم .

 

دیگر برای مصالحه بسیار دیر شده است

مراحل پایانی دادرسی بود و شکست قدرت الله خان در این پرونده قطعی

 می نمود ، که وکیل او برخواست و در یک عقب گرد مصلحتی خطاب

به دادگاه گفت: "موکل بنده حاضر است تمام بدهی های مورد ادعای

سرکار خانم ایران پناهجو را به طور اقساط پرداخت کند ، مشروط به

 آن که ایشان از درخواست متارکه با همسرشان انصراف بدهند"

قاضی نظر وکیل خانم پناهجو را نسبت به این پیشنهاد خواست و

ایشان این پیشنهاد را قاطعانه رد کرد و گفت :

"دیگر برای این نوع پیشنهادات خیلی دیر شده است. در تمام سال های

 طولانی که درخواست های مسالمت جویانه خانم پناهجو برای استیفای

حقوق حقه ایشان با بی اعتنایی و انواع آزارهای جسمی و روانی روبرو

 میشد، جناب قدرت الله خان کجا بودند و چرا این نرمش را نشان ندادند؟

ما البته پس از متارکه، تصفیه تمام بدهی های خواهان را پی گیری

خواهیم کرد و لذا این پیشنهاد  فریبکارانه خوانده را که از موضع ضعف

 ارائه شده است رد می کنیم، و یک بار دیگر به صدای بلند و رسا

 می گوییم قدرت الله خان دیگر برای مصالحه ، بسیار دیر شده است"

 

جادۀ یک طرفه


اون روز که با چند تا ماشین لکنته  به عنوان اعتراض به

 اوضاع ناهنجار شهرمون  به طرف ناکجا آباد زدیم بیرون،

  باورمون نمی شد که این جاده یک طرفه بشه واین همه

ماشین دنبالمون بیان و همسفر ما باشن.  اونایی که توی

شهر موندن و مسبب اون همه بدبختی ما بودن، تعقیبمون

کردن و پشت سرمون جادۀ رهایی رو به رگبار بستن و

 خیلی ها رو هم به بهشت فرستادن، الآن منتظرن که پشیمون

 بشیم و برگردیم تا هر کی برگشت آنچنان  بلایی سرش بیارن

که عبرت هر چی آدم زبون دراز و فراری از زندان باشه.

پس ، همه الآن بدونیم که دیگه راه برگشتی نداریم و باید تا

 رسیدن به یک شهر آرمانی و زیبا و آزاد، تخت گاز برونیم.

 بگذار جماعتی که توی اون اردوگاه مخوف یعنی شهر قدیمیِ

و جهنمی موندن، بپوسن و بسوزن، تا خودشان عبرت تاریخ باشن.

 

 

پیام جدید ایران خانم

پیام جدید ایران خانم :


بچه ها خیلی متاسفم که شما 


به خاطر اشتباه تاریخی ما دارید


 چنین تاوان سنگینی می دهید


به خدا باور نمی کردیم  اون کرم


کوچک  تبدیل به چنین اژدهایی 


بشود.


هرچند دلم میخواست مرده بودم


و چنین روزهایی را نمی دیدم.


ولی ز طرفی  آلان آرزو دارم 


زنده باشم و  هرچه زودتر 


آزادگی و بالندگی  شما را ببینم .


خدا را شکر

ایران خانم : 


راست میگویند که روزهای دردمندی چه دیر می گذرد


همین طور ، این  سی چهل سال مصیبت بار گویی هزار


سال به طول انجامید.


خدا را شکر که  این دوران رو به پایان است