داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

ایران خانم و طاهر دیندار


این ایران خانم تازگی ها انگار زیاد

سریال ترکی می بینه. می پرسید

چرا ؟ چون پیش یه نفر که رفته بوده

احوالپرسیِ ایشون ، دردِ دل کرده و

گفته این شوهرم که سی و چند

ساله گرفتارش هستم ، خیلی شبیه

"طاهر دیندار"  سریال لطیفه است

که جونِ سگ داره و هیچ جوری

نمی شه حریفش شد .مرده شورِ

طهارتش و دینداریش رو ببرند .

درد بی درمان تنهایی



 درد تنهایی وصف ناکردنی است 


تنهایی درد بی درمان  روح است 


شاید این  سه نصویر گویا تر از قلم  من در توصیف تنهاییم باشد







پشیمان


نمی دونم چی بگم صبح نزدیکه و من

هنوز هیچ کاری نکرده ام . اشتباهم این

بود که از سر شب که وقت داشتم باید

برنامه ریزی می کردم . ترس و تردید

همه فرصت ها رو از من گرفت .به اندازه

یه دفترچه صد برگ کاغذ سیاه کردم و

پاره کردم و ریختم دور و برم . اگه به جای

نوشتن، از جام پا می شدم و می رفتم

 پشت پنجره و تعداد چراغای قرمزشهر

رو می شمردم، و منهم به علامت همدردی

یه چراغ قرمز روشن می کردم.اگر گوشام

 رو تیز می کردم و ناله های دردناکی رو که

تو دل شب پیچیده بود تشخیص می دادم

و با اونا همنوایی می کردم ، الآن اینقدر

پشیمون نبودم. آفتاب که بزنه و مردم بیان

بیرون از خونه هاشون ، من حتی پشت

پنجره هم نمیرم مبادا نگاه شماتت

بارشون به من بیافته و ازخجالت آب بشم .

 

 

 

کامران، هایده و رویا


از تاکسی که پیاده شد نگاهی به طبقه سوم

انداخت و دید چراغا خاموشه .پیش خودش

 گفت حتما باز رفته خونه دوستاش و سرش

گرمه که جواب تلفنام رو هم که از فرودگاه

می زدم نمی داد .کلید انداخت و رفت تو .

 اسانسور هم که طبق معمول خراب بود .

ساک سنگین سوغاتی ها روبه دوش

کشید و نفس نفس زنون خودش رو به جلوی

 در آپارتمان رسوند. در رو که باز کرد و چراغا

رو روشن، اه از نهادش بلند شد.خونه کاملا

خالی بود .پیش خودش گفت این دزد لعنتی

 انگار این دفعه خونه رو جارو کرده و هرچی

 بوده برده . فقط پرده ها سر جاش بود و تکه

کاغذ بزرگی روش چسبیده بود. رفت جلو و

 دید نوشته : " کامران من رفتم پیش مامانم .

مختصری از طلب هامو برداشتم بقیه بمونه

 برای بعد ، هایده ." پیش خودش گفت یعنی

چه ؟ مامانش که خارجه . کم کم داشت گوشی

 دستش می اومد .دوید سمت اطاق خواب .

 در گاو صندوق باز و جای همه اسناد و

مدارک خونه  و ویلا  و شرکت و پاکت ارز

خالی بود . وا رفت روی زمین سرد سالن

 و یادش اومد که یک سال پیش چطور توی

 یک مهمونی با خانم بسیار خوشگلی به

اسم هایده آشنا شده بود که تازگی از

شوهرش طلاق گرفته بود و بعد از چند ماه،

  از زنس رویا رو بعد از بیست سال زندگی

جدا شده و سر پیری دست هایده رو گرفته

 بود آورده بود سر همون خونه زندگی .

چیزی رو که نمی دونست این بود که رویا

 به شرطی رمز گاو صندوق رو به هایده داده

بود که اون فقط پاکت ارز رو از  اون جا برداره .

میون اون اسناد و مدارکی  که الان پیش رویا

بود یه وکالت نامه تام الاختیار بود که وقت

خوش خوشونشون  کامران به رویا داده یود.

 

طعم خوش آزادی

بدون شرح



بدون شرح




ازادی  خروجی بعدی





بدون شرح



بدون شرح



بدون شرح