-
شرمنده ام ولی چاره ای نبود
جمعه 10 مهرماه سال 1394 00:41
ساعتی از نیمه شب گذشته بود اهنگ ملایمی پخش می شد و من در کنار نور مهتابی چراغ خواب کوچک روی تختم دراز کشیده ام ولی خوابم نمی برد . فردا یک ملاقات هیجان انگیز و مهم دارم .بعد از جدایی از پرویز که چند سال از ان می گذرد امیدوارم با ازدواج با محمود بتوانم سر وسامانی به زندگیم و اندکی از خوشبختی را مزه مزه کنم . برای خواب،...
-
حسادت !!!!!
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 18:11
فرزانه جان انتظار نداشتم به جای موندن پیش من و حال کردن یک دفعه پاشی قهر کنی بری و منو دمغ بذاری . تازه تلفن رو هم جواب نمیدی این اُمُّل بازیا چیه در میاری. خودت خوب میدونی یک موی تو رو به سیمین و شهرزاد نمی دم . فکر می کردم موافقی که اونا هم آدمند و یه سهم کوچکی بهشون می رسه. اما به جان عزیزت همون دیشب بهشون گفتم...
-
شب بی انتها
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1394 09:32
رفته بودم احوالپرسی ایران خانم که هنوز تو بستر بیماری خوابیده .بعد از حال و احوال کردن و سوال های ایران خانم از اوضاع مملکت . فرصت رو غنیمت شمردم و سوالی رو که مدت ها ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم که مادر ،راستی چرا از شوهر قبلیت جدا شدی؟ ایران آه بلندی کشید و گفت : از بس هرزه و بی دین و ایمان بود . گفتم حالا از این...
-
از رباب تا رویا
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1394 16:47
من و رباب چند سال آخر دبیرستان رو همکلاس بودیم و همسایه و دوست خیلی صمیمی هم دیگه . اون از یه شهر کوچیک اذربایجان اومده بود و اوایل فارسی رو هم روون حرف نمی زد. دیپلم که گرفتیم اونا از اون محل رفتن . بنا بود تلفن بزنه و آدرس جدیدشو به من بده که خبری نشد . سالها گذشت من کارشناسی ارشدم رو گرقتم و توی شرکتی استخدام شدم...
-
حال خراب رویا
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1394 00:55
رفته بودم خونۀ دوستم رویا، بهش سر بزنم و حالشو بپرسم . وقتی وارد آپارتمانش شدم از گرمای شدید هوا و تاریکی خونه متعجب شدم . گفتم چه خبره رویا چطور این گرما رو تحمل می کنی .مگه کولر نداری. گفت کولر خرابه . گفتم دم غروبه هوا یه خورده خنک شده اقلا پنجره رو باز کن، هوا عوض بشه . بعد متوجه شدم یه پرده کلفت جلو پنجره کشیده و...
-
پیامی برای ایران خانم
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1394 01:37
ایران خانم موعد خانه تکانی فرا نرسیده است ؟ حیاط خلوت قلبت انباشته از برگهای زرد پائیزیست و برفهای زمستانی را کسی از روی پشت بام خاطراتت پارو نکرده است پنجرۀ نگاهت را که رو به بوستان خوشبختی باز می شود غبار غم گرفته است بهار نزدیک است خانه تکانی نمی کنی ؟ من همان کولی سرگردانم که برف را با دستان گرم عشق پارو می کنم و...
-
بر باد رفتن یک رویا
جمعه 13 شهریورماه سال 1394 00:35
حسین همیشه ایده آلیست بود اما گذشت زمان اون رو سر عقل آورده بود .برای همین عجیب نبود که اون شب که در میان سالی با پیر دختری که یکی دو سال هم از او بزرگتر بود ازدواج می کرد خیلی خوشحال بود ،نه فقط به دلیل زیبایی ظاهری و نام زیبای رویا بلکه به خاطر فرهنگ و متانت و ادب والای عروس خانم . اونشب رویا به دلایل فنی از حسین...
-
ما حرف می زنیم
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1394 19:26
لم داده روی مبل ، من حرف می زنم تو حرف می زنی او حرف می زند یکریز و بی امان . باران جمله ها در یک فضای پوچ بر شوره زار ذهن بیهوده می چکد غافل در این میان کاتش گرفته خانه و ما حرف می زنیم کاری نمی کنیم تا اخرین نفس .
-
پدر ژپتو و دوستان در سرزمین آژی دهاک
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1394 12:37
پدر ژپتو حاکم این سرزمین بود که مردم اورا ژپ شاه صدا می کردند .( مردم می گفتند چون تو قصه ها خوانده بودند که پدر ژپتو چقدر مهربان و خوش قلب بوده او را بعنوان حاکم انتخاب کرده بودند .اما به فاصله کمی پس از مسلط شدن بر اوضاع اول دستور داد به او بگویند ژپ خان بعد هم سر و صدا بلند شد که ایشان ژپ شاه هستند) . جالب این بود...
-
بی همسفر
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 19:00
در تمام مدت مراسم ،تصویر رضا از پیش چشمش نمی رفت و اطمینان داشت اگر او الان اینجا بود از رقص و شادمانی برای عروسی دخترش چیزی دریغ نمی کرد . ولی افسوس که دو سال پیش در شبی سیاه و حادثه ای تلخ ، او همسفری عزیز و سارا پدری مهربان را از دست دادند . امشب از رفتن سارا از آن خانه ای که در این دو سال ماتمکده ای بیشتر تبود...
-
ببینید و عبرت بگیرید
شنبه 31 مردادماه سال 1394 00:08
می خواستی قبل از پریدن چشمات رو باز کنی آدم !!!عاشق هم خوبه حواسش به پشت سرش باشه آچمز!!!!!!
-
طوبی
سهشنبه 27 مردادماه سال 1394 18:51
همین جمعه پیش بود که رفتم آسایشگاه سالمندان دیدن خاله طوبی. خیلی تکیده شده و انگار نور زندگی از چشماش رفته بود و بوی مرگ می داد. گویی صبرش از یک عمر ناکامی و تنهایی به سر آمده بود و موقع خداحافطی چند بار تاکید کرد که فرشته جان دعا کن خدا من رو از این عذاب زندگی هرچه زودتر خلاص کنه . طوبی خاله واقعی من نبود ولی چون...
-
یادداشت های یک پسر خل و چل
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1394 21:21
تو قصه ها که خونده بودم یه عاشق دیوانه به یک نظر دل و دین شو داده بود به لیلی یا شیرین . به ریش هرچی مجنون و فرهاد خندیده بودم که لابد از اول یه تخته شون کم بوده. اینارو افسانه می دونستم و مال عهد عتیق نه مال این دور و زمونه . باور کردنی نبود و نیست که منم با این همه ادعای اراده و عقل تو همچین تله ای افتاده باشم . تو...
-
ترس ناشناخته
سهشنبه 20 مردادماه سال 1394 02:15
نمی دونم چرا مادرم هوس کرده بود چند روزی ازشهر خوش آب و هوای خودمون بیرون بزنه و بیاد به این تهرون تفتیده دیدن من . به هر حال خیلی خوشحال شدم و فرصتی شد که شب جمعه چند تا از فامیلای پایتخت نشین رو برای شام دعوت کنم . در تدارک سور و سات این مهمونی بودم که مادرم گفت: فرشته ، از این عکس بهتر نداشتی از من بذاری تو هال جلو...
-
برج العرب
شنبه 17 مردادماه سال 1394 02:25
مهمونی کوچکی داده بودیم ولی وقتی همه رفتن دیگه نای راه رفتن نداشتیم با این وجود داشتیم ظرفا رو می شستیم و خشک می کردیم که نسترن گفت میدونی این مستاجر بالایی ما عروسی دخترش رو تو برج العرب گرفته .گفتم همونا که پارسال خونۀ دکتر رو اجاره کردن ؟ گفت آره اینا مقیم امریکا هستن و سالی یکی دو ماه میان ایران. دکتر هم که رفته...
-
رویای نیمه شب
جمعه 16 مردادماه سال 1394 23:49
رویای نیمه شب تصویر خویش را از قابِ آبگینۀ فردا دریغ کرد مهتاب بود و ندانم که از چه روی خود را ز خاطرات شب ما دریغ کرد لب وانکرد و رفت افسوس ماند و یک شب دیجور و شام تار یک قطره اشک ریخت موقع رفتن ولی چرا خود را ز یک زن تنها دریغ کرد ؟ شعر از سپیده لواسانی
-
پسران ایران خانم
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1394 22:19
ایران خانم بی حال و نیمه بیهوش روی یک تخت فکسنی قدیمی دراز کشیده بود و دکتر بالای سرش مشغول معاینه بود. تنها دخترش ایراندخت گوشۀ اطاق ایستاده بود و بی صدا اشک می ریخت . پسرای ایران بیرون اطاق خونسرد و بی خیال با هم پچ پچ می کردند . شاید برای تعیین تکلیف خونۀ ویرانۀ مادرشون با هم قرار و مدار می گذاشتن. موقعیت این زمین...
-
گل آفتابگردان و آفتاب
یکشنبه 11 مردادماه سال 1394 01:17
گل آفتابگردان: کجا بودی عزیز من تمام شب چشم به راه سحر بودم، دلم هزار جا رفت ،تا تو بیایی و یک بار دیگر به من امید زندگی بدهی . بر من بتابی و من تمام روز را با نگاه به چهره زیبای تو سرمستانه سپری کنم . آفتاب : گُلَکَم ، می دانی که در پشت کوه هم گل های آفتابگردان بسیاری در انتظار دیدن من خواب به چشمسان نمی آید . آنها...
-
حقیقت ناب
شنبه 10 مردادماه سال 1394 16:43
مرگ از زندگی پرسید : چرا در کام انسان ها من تلخم و تو شیرین؟ زندگی پاسخ داد: چون من آغشته به فریبم و تو حقیقت نابی
-
انتخاب با خودته
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1394 00:41
مادر آخه چه کار کنم وقتی هیچ کاری جواب نمی ده. نه سکوت نه فریاد ، نه بردباری نه بی صبری، نه فرار نه قرار، نه کتک کاری نه کلک بازی، خلاصه هیچ جور حریفش نمی شم . یعنی چی دخترم؟ عکس العملش به این همه رفتارهای متفاوت تو چیه؟ اون مثل یه حیوون زبون نفهم یا مثل یه روباته که فقط برای اجرای یه حرکت برنامه ریزی شده و در هر...
-
گذر عمر
سهشنبه 6 مردادماه سال 1394 00:15
به توصیه و تجویز دکتر رفته بو د آزمایشگاه آزمایش خون بدهد . صبح اول وقت بود وچند نفر بیشتر در صف نمونه گیری نبودند و او آخرین آنها . تو فکر بود که خانم جوانی که نمونه می گرفت صدا کرد : مادر بفرمایید تو . به خودش آمد و دور و برش را نگاه کرد .فرد دیگری درانتظار نبود. دوباره صدا بلند شد: مادر بیا تو با شما هستم .چیزی در...
-
برق عشق یا هوس
یکشنبه 4 مردادماه سال 1394 23:11
شب بسیار خوبی را گذرونده بودن . شام عالی در محیطی با صفا همراه با برخورد بسیار صمیمانه و شاد و شاید بتوان گفت عاشقانۀ نادر با شهرزاد. وقتی در مقابل در ویلایشان از ماشین نادر پیاده شدن ، شهرزاد طاقت نیاورد و گفت : شهربانو چطور بود؟ برق عشق رو تو چشمای نادر دیدی؟ شهر بانو گفت بذار بریم تو سر فرصت بحث کنیم . شهرزاد: یعنی...
-
شکستن دیوار سکوت
سهشنبه 30 تیرماه سال 1394 23:16
دوستان عزیز با تشکر از اینکه از این سایت بازدید می کنید از شما هزار بار خواهش می کنم راجع به این داستانک ها نظر بدهید حتی اگر نظرات شما کاملا انتقادی و حتی منفی و تند باشد. من سعی میکنم با این داستانک ها از خلوت و انزوای خودم بیرون بیایم ولی وقتی در این کار موفق می شوم که شما سکوت نکنید . مثل وقتی عابرین فقط به ویترین...
-
اشک ستاره
سهشنبه 30 تیرماه سال 1394 02:01
به آسمان تاریک نگاه کردم و فریاد زدم: چشمک بزن ستاره، دلم گرفته. از زیر چشم بندش قطره اشکی بر گونه اش چکید و ناله کرد: نمی توانم می بینی که، من سحزگاه تیرباران خواهم شد . سلامم را به مامان خورشید برسان . شعر از:سپیده لواسانی
-
طیبات
شنبه 27 تیرماه سال 1394 16:56
وقتی زنگ زد و گفت حسین هستم برای تبریک عید فطرخدمت رسیده ام . امدم دم در و در قبال ان همه آزاری که منو داده بود جلو چشم کسبه وعابرانی که تو اون ساعت توی بازارچه کم نبودند و شاید بیشتر اونها هم می شناختندش، نزدیک نیم ساعت فحش بارونش کردم طوری که از این محل با خجالت و آبرو ریزی فرار کنه . در تمام این مدت ساکت و خونسرد...
-
عفریته
جمعه 26 تیرماه سال 1394 00:52
بابک با حال پریشان و آشفته و بی قرار روبروی من نشسته بود. سرگشتگی و پشیمانی از سر و روش می بارید . نخواستم تو این شرایط سرکوفتی بهش بزنم و بیشتر از این که بود ناراحتش کنم . ولی یادم می آمد روزی که هیجان زده پیش من اومد و از تصمیمش برای ازدواج با رویا خبر داد خیلی عصبانی شدم و سرش داد زدم که :" دیوانه ، ازدواج ،...
-
زیوِش و بهار
سهشنبه 23 تیرماه سال 1394 22:52
با وجود انکه زیوِش و سپید برفی از بچگی با هم دوست و هم بازی بودند . ولی وقتی چشم زیوِش به بهار افتاد ان قدر مجذوب زیبایی او شد که سپید برفی را با آن همه مهربانی رها کرد و سر در پی بهار گذاشت. ساعات و روزهایی که زیوِش سرمستانه بهار را در آغوش می گرفت بسیار زودتر از آنچه فکر می کرد گذشت و سحر یک روز گرم وقتی از خواب...
-
نترسید
شنبه 20 تیرماه سال 1394 05:00
همه دور جعبه جمع شده بودند و می خواستند هر چه زود تر در آن زا باز کنند و پاسخ معمای بزرگ را که در آن بود پیدا کنند . ولی مشکل بزرگی وجود داشت و آن نخ بسیار محکمی بود که دور جعبه پیچیده بود و گره بسیار محکمی که بهیچ وجه باز نمی شد و ترس مردم از پاره کردن این نخ . فرصت داشت از دست می رفت و همه سعی بی حاصل می کردند که...
-
در کوچه باغ شعر من
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 22:40
در کوچه باغ شعر من ای جان ، بیا بخوان با بوی یاس و عطر گریبان بیا بخوان آواز کوچه باغی زیبای خویش را کن پیشکش به ساحت بستان، بیا بخوان وقتی که از کنار چپرها گذر کنی یادی کن از سپیده به زندان ، بیا بخوان چون شاخه های بید و صنوبر به دست باد یا برگ و سبزه در کف باران ، بیا بخوان پا جای پای خسته ما گر گذاشتی با یادی از...
-
شهید مهندس علی ......
سهشنبه 16 تیرماه سال 1394 23:02
به علت ریخت و پاش ها ی بی حد وحساب و مدیریت کاملا غلط چند سال گذشته ،شرایط سارمان به قدری بحرانی و جو داخلی و شرایط بیرونی با خبرهای رسانه ای متشنج شده بود، که مسئولین بالادستی مجبور شدندبا اصرار مهندس علی ..... را به ریاست سازمان انتخاب کننذ به امید اینکه پس از آرام سدن اوضاع او را بی سر و صدا کنار بگذارند و ..........