داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

الو الو اینجا جهنم

دست و پام فلج شده  و روی زمین سرد و

یخ بسته ولو شده ام.

چشمام تار می بینه ولی می فهمم که تک

و تنها وسط یک حیاط بسیار بزرگ

 افتاده ام که دور تا دور اون دیواری

کشیده شده که تا آسمون بالا رفته.

روزه  ولی آسمون سرخ و خون آلود

و بی اندازه غمناک و ترسناکه.

گوشام به شدت سوت می کشه تا  حدی

که دارم دیوونه می شدم.

با تمام وجود فریاد می کشم ولی انگار

هیچ صدایی از حلقومم بیرون نمیاد.

گاهی فکر می کنم دارم خواب می بینم،

 اما نه این ها کاملا بازتاب حال منه در بیداری .

گمان نمی کنم جهنمی که خدا توصیف کرده

این قدر وحشتناک باشه. حاشا اگر  بخواد با

 این اوصاف تو اون دنیا هم ما رو به جهنم ببره.

الو، الو ، اینجا جهنم ، اینجا جهنم ، اگر کسی

 صدای منو می شنوه جواب بده؟؟؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد