داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

یاری دیگر

در زیر باران عاشقانه می دویدیم

با خنده های کودکانه می دویدیم

پای جفا را بر چمن ها می نهادیم

در فکر فردا شادمانه می دویدیم

 

در زیر باران کلبۀ ما می درخشید

در کوهپایه،  دشت زیبا می درخشید

هر چند ابری بود بالای سر ما

اطراف ما از برق رویا می درخشید

 

تا ناگهان در آسمان برقی درخشید

نوری که روشن کرد آنجا را چو خورشید

رعدی که بر تن لرزه می انداخت غرید

از کوهساران چشمه ای از سیل جوشید

 

آمد تمام آرزوها را هدر کرد

فردای شادی را به آب دیده تر کرد

آواری از غم بر سر من ریخت تقدیر

کاخ خیال و آرزو زیر و زبر کرد

 

آن سیل بنیان کن که نا غافل فرو ریخت

یکباره از محنت ، شرابی در سبو ریخت

مرد مرا در لحظه ای از من جدا کرد

عالم ، سیاهی را به جام آرزو ریخت

 

سیل خروشنده به همراه گل و لای

دیدم عزیزم را چه سان می برد ، ای وای

تندیس خوشبختی همی پیجید در آب

می رفت او از دست و می افتادم از پای

 

آنک من و کوه غم و دشت سیاهی

با کلبه ای بشکسته و غرق تباهی

امروز دیگر سیل و باران نیست در کار

گوئی که باید ماند خواهی یا نخواهی

 

خواهی نخواهی زندگی با عشق زیباست

با این بلاها ،  عاشقی رویای فرداست

در جستجوی یار دیگر ، عشق دیگر

راهی برای امتداد زندگی هاست

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد