داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

قربان حکمت خدا بروم

پارسال همین موقع ها  بود که تنها پسر دانشجوی آن ها

در تصادف کشته شد و خانواده داشت کمی آرامش پیدا

می کرد که چند روز پیش  پدر  هم ناگهان سکته کرد و

همسر و دو دختر خود را تنها گذاشت .

درد و رنج آن ها البته قابل توصیف نیست. ولی به گمانم

 واعظ مجلس ختم با تعبیر خود از زندگی که این دنیا جای

آرامش نیست نمک به زخم آنها پاشید و من را هم در مقابل

سوال بزرگی دربارۀ فلسفۀ زندگی و نقش تقدیر و قضا و قدر

قرار داد .

تا آن جا که از زندگی دوست قدیمی خود مینا خبر داشتم

و  از دور شاهد تلاش مرارت بار این زن وشوهرش برای بنای

یک زندگی متعارف حداقلی بودم  ، می دانم که تازه دو

سه سالی بود که زندگی این زوج میان سال سرو سامان

 توام با آرامش و امیدی پیدا کرده بود . مثل باغبانی که

 سال ها زحمت پرورش  درختان باغ را کشیده اند و حالا

 در انتظار ثمر دهی زحمات خود هستند و درست در همین

 روزها هم بخش بزرگی  از درختان رو خشکسالی خشک

 می کنه و باغبان هم  طعم شیرین میوه ها رو نچشیده از

دنیا میره. آیا میشود  چرایی این اتفاقات را که  برای بعضی ها

 پیش می آید با توجیه آن روحانی پاسخ گفت و اگر چنین است

 چرا این رویدادهای تلخ بیشتر و بیشتر برای قشر زحمت کش

 و مستضعف جامعه پیش می آید و نه طبقات مرفه ؟

 به قول قدیمی ها قربان حکمت خدا برم که ما از اون سر در نمی آریم.

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد