پارسال همین موقع ها بود که تنها پسر دانشجوی آن ها
در تصادف کشته شد و خانواده داشت کمی آرامش پیدا
می کرد که چند روز پیش پدر هم ناگهان سکته کرد و
همسر و دو دختر خود را تنها گذاشت .
درد و رنج آن ها البته قابل توصیف نیست. ولی به گمانم
واعظ مجلس ختم با تعبیر خود از زندگی که این دنیا جای
آرامش نیست نمک به زخم آنها پاشید و من را هم در مقابل
سوال بزرگی دربارۀ فلسفۀ زندگی و نقش تقدیر و قضا و قدر
قرار داد .
تا آن جا که از زندگی دوست قدیمی خود مینا خبر داشتم
و از دور شاهد تلاش مرارت بار این زن وشوهرش برای بنای
یک زندگی متعارف حداقلی بودم ، می دانم که تازه دو
سه سالی بود که زندگی این زوج میان سال سرو سامان
توام با آرامش و امیدی پیدا کرده بود . مثل باغبانی که
سال ها زحمت پرورش درختان باغ را کشیده اند و حالا
در انتظار ثمر دهی زحمات خود هستند و درست در همین
روزها هم بخش بزرگی از درختان رو خشکسالی خشک
می کنه و باغبان هم طعم شیرین میوه ها رو نچشیده از
دنیا میره. آیا میشود چرایی این اتفاقات را که برای بعضی ها
پیش می آید با توجیه آن روحانی پاسخ گفت و اگر چنین است
چرا این رویدادهای تلخ بیشتر و بیشتر برای قشر زحمت کش
و مستضعف جامعه پیش می آید و نه طبقات مرفه ؟
به قول قدیمی ها قربان حکمت خدا برم که ما از اون سر در نمی آریم.