ایران خانم : مگه من گروگان تو هستم ؟
حاج آقا : بعد از چهل سال زندگی مشترک تازه فهمیدی؟
ایران خانم : حالا از جون من چی می خوای ؟
حاج آقا : هیچی .تو ضامن بقای من هستی
ایران خانم : هر چی بخوای بهت میدم ولم کن.
حاج آقا : زرشک !!!! مگه چیزی هم داری بهم بدی ؟
ایران خانم : این همه ثروت آبا و اجدادی دارم .
حاج آقا : خواب دیدی خیر باشه. همۀ اونا رو که بالا کشیدم.
ایران خانم :تا کی باید اسیر تو باشم ؟
حاج آقا: تا جون داری و نفس می کشی مهمون منی.
ایران خانم :از خدا نمی ترسی؟
حاج آقا پوزخندی میزند : کدوم خدا ؟ کجاست؟ فعلا که خدات منم
ایران خانم زیر لب می گوید: انگار چاره ای جز درخواست کمک از پلیس بین الملل نیست
حاج آقا که زمزمۀ ایران خانم رو شنیده با تمسخرمی گوید: ول معطلی ، دم اونا رو هم دیدیم
ایران خانم : پس بگم بچه هام بیان
حاج آقا : بگو بیان تا قلم پاشون رو بشکنم
ایران خانم : پس چرا اون دفعه که اومدن شلوارت رو خیس کردی
حاج آقا به تته پته میافتد : اونا دژمن بودن
ایران خانم : خوب دشمن اصلی تو ما بودیم و هستیم
حاج آقا :اون بار اشتباهی کردیم که تکرار نمیشه
ایران خانم : پس صبر کن ببین تکرار میشه یا نمیشه