داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

روشنی کلبۀ امید

سحر نزدیک می شد.

آخرین ذرات وجود شمع می سوخت  و با نور

 لرزان خود کلبۀ امید را اندکی روشنی می بخشید

خاکستر پروانه روی میزی که شمع بر روی آن

 قرار داشت پخش شده بود. کاش آنان که فردا

می آیند قدر فداکاری شمع و پروانه را ، در آن

 شبهای تاریک، برای روشن نگه داشتن کلبۀ

امید میدانستند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد